ما رو هم كه دعوت نكردين؟!!!!!!!
عيبي نداره ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بزرگ ميشيم يادمون ميره؟!!!!!!!
من هم كلاس نداشتم هم باباي باحالي داشتم؟!!!!!!!!(جدددددددددي نگيريد!)
اگه گفتيد من كييم؟!!!!!!!!!!!!!!
جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
مگه زوريه؟...بابا كلاس دارم!
تازه باباجونم تهنا نمي ذارن تشريف فرما بشم...بايد با مامانم بيام...بعد حالا تازه يكي بايد مامانم رو راضي كنه!!
مرضيه جان كارهاي سخت سخت نخواه از ما!!...ايشالا عروسيشون!
من خودم به اندازه صدتا داماد شما زبون دارم...بعد اون وقت مي خواي يكي بفرستي اجازه ي منو بگيره!!...برو بچه...هنوز دهنت بوي جوجه مي ده!!!
بابا تبريك ميگم بالاخره راضيه خانم هم رفت قاطي مرغ ها ديديم اين آخري ها اصلا تحويل نميگيره نگو يه خبرايي بوده
منو نيره كه از همه جا بي خبريم مگه اينكه سالي ماهي بيام اينجا خبرارو بگيريم
راستي اين مسعود كه نوشتي نقشش اين وسط چيه؟
برادر داماد؟
واسطه؟
عاقد؟
باجناق داماد؟
....؟
واااااااااااي خدا اين ديگه كيه!!!!...اينا چيه نوشتي؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
يه دفعه كارتشم مي زدي ديگه!
دل همگي بسوزه چون من براي عقد دعوتم!...ولي دل راضيه و مرضيه هم بسوزه چون افتخار نمي دم كه بيام!!!!...نيست كه دانشجوييم(پيشاپيش روزمون مبارك!)اون ساعت كلاس داريم+ ....
بالاخره ديوانه اي از فقس پريد!مباركه
همين فقط مونده بود كه مرضيه خبر رو روي نت بذاره...مدرسه كه گمون نكنم كسي باشه كه ندونه!...ماشالا آنتن دهي قووووويييييييييي!!!
تبريكات مارو براي چندمين بار ابلاغ فرماييد!!
آخ! بابا دانش آموزا و برو بچز روشنگر هم عوض شدن!
سلام يادم رفت
منم يه موقعي قديما از دانش آموزاي روشنگر بودم يادش بخير عجب روزگاري داشتيم ها