• وبلاگ : بر و بچز دبيرستان روشنگر
  • يادداشت : كسي اينجا نيـــــــست؟؟؟؟؟
  • نظرات : 0 خصوصي ، 24 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + آمنه کاوسي فر 
    سلام بر خانم پاکنهاد دلها
    خيلي ماهي خانم پاکنهاد
    هنوزم يادمه سر کلاس چقدر فعال بوديد.کاش دوباره تو نمايشگاه يا جايي ديگه ببينمتون
    يا علي مددي

    من تازه واردم کمکم کنيد
    سلام
    چرا من اينجا هيچي کي رو نم شناسم.يعني شما مال کدوم روشنگريد.روشنگر شهرک غرب يا ولنجک.
    راستي اين اخلاق روشنگري هاست يه کاري رو شروع مي کنن بعدش ولش مي کنن.اين وبلاگشون هم همينطوره
    + قديمي 

    سلام به روشنگريها. من از فارغ التحصيلهاي سال 70 روشنگر هستم که اتفاقي اينجا رو پيدا کردم. اسم خانم عبدي رو ديدم اينجا. دبير ادبيات ما بودند. کسي ازشون اطلاعي داره. خيلي دلم ميخواد ببينمشون
    + م.ن-ب 

    سلام وروزگارتون خوش

    عيدتون مبارک

    چه خوبه يادي از قديمي هاي روشنگر هم ميشه.

    يه آشناي قديمي..........................

    پاسخ

    آشناي قديمي .../........
    + معصومه 
    خودت داري مي گي بچه ها خودشون حساس بودن!!

    من بنا ندارم اينجا غيبت خانم روغني رو بکنم...

    معصومه جان شخصيت ها کلا باهم متفاوته...شما اصولا بي خيالي تواين چيزا ولي خيلي بچه ها به يه تذکر هم حساس بودن و کاري نميکردن که تذکر بشنون...من يادمه مثلا زهره با چه وسواسي وقت ميذاشت رو تمرينهاي هندسه و بازهم پاي تخته...

    من اتفاقا مسائل خيلي زود يادم ميره...ولي گاهي يه اتفاق بد که مداومت پيدا ميکنه تو ذهن موندگار ميشه...

    اين حرفارو اينجا زدم که اگر کسي بهشون دسترسي داره باهر زبوني که فکر ميکنه خوبه منتقل کنه که اين ذهنيت منفي واسه نسل بعد به جا نمونه...واقعا تعداد کساني که مثل من فکرميکنن کم نيست...

    پ ن:حرفايي که زدم فقط درمورد سخت گيري هاي زياد از حد خانم روغني بود...تبيه هاي شديد انضباطي...وگرنه من يکي حداقل هيچ نمونه اي از توهين يا بي احترامي از جانب ايشون نسبت به کسي توي ذهنم نيست(بالاخره آدم بعدا يه وجب جا ميخوابه!!)

    + فاطيما 
    منم با معصومه موافقم!!
    البته منم يه باز سر کلاسشون در شرف تقلب بودم که خوب نشد!!:)
    ولي به هرحال!بايد بي خيال بعضي چيزا شد
    واسم جالب که چه طور بعد از چندسال فاطمه هنوز اين چيزا يادش!من که فقط چند مورد خاص يادم!!
    فک کنم بايد بيشتر مراقب حرفايي که به فاطمه مي زنم باشم!اينگار هيچ وقت يادش نمي ره ;)
    + م.ا 


    به نظر من قضيه کلاساي خانم روغني رو زيادي جدي گرفتي! (مخاطب: فاطمه!)

    بچه ها خودشون همه چيز رو بزرگ مي کردن

    من خودم اين قدر بي خيال بودم که سر کلاس شون خوراکي مي خوردم (البته کار خيلي بدي مي کردم!) و تکليف هام رو هم نمي نوشتم و چنمد بار هم از کلاس بيرونم کردن و چند بار هم صفر گرفتم و ... !!

    ولي اصلا مهم نبود برام که بخوام خودمو به خاطرش ناراحت کنم يا براش اشک بريزم! يا حرص بخورم يا به عنوان يه خاطره بد تو ذهنم بمونه يا ...

    + رهگذر 
    بيچاره خانوم روغني...!
    آره اتفاقا خودشون هم گفتن از همين قضايا!
    من که يه جورايي فک مي کردم اصلا من رو راه نمي دن خونشون به خاطر يه سري قضايا!!!
    بگذريم!
    بلاخره حق شاگرد معلميه ديگه;)

    خونه خانم روغني!!!

    باهمه ي احترامي که براشون قائلم ولي...چقدربده که بعضي خاطرات بد هيچ وقت از ذهن آدم پاک نميشه...هنوز اشکهايي که بچه ها پاي تخته ميريختن يادمه...

    کاش ميشد يه جايي اين حرفارو زد...

    جاي همون خالي رفتيم عيد ديدني!

    خونه ي خانم شفيعي و خانم روغني و خانم شالچيان!

    واي نمي دونين چقدر عالي بود!اينكه بري پيش دبيرت و نترسي از اينكه شايد تكليفات نصفه باشه;)

    تازه عيدي هم گرفتيم!P:

    خلاصه اينكه ي جاي همه خيلي خالي بود!!!!!!!!



    سلام خسته نباشي من به تازگي يه وبلاگ زدم

    منتظر حضور گرمتون هستم ما هم غريبيم

    اگه زحمتي نيست وبلاگم رو لينک کن يا علي التماس دعا

    پاسخ

    اين جوابش با فاطمه! هه هه هه
    + رهگذر 
    واقعاً هم که اين پست فقط براي خود خانوم پاکنهاد صادقه...
    پاسخ

    درست مي فرماييد
       1   2      >