سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

داستانی کاملا واقعی

روزی عینک مردی به زمین افتاد

از برخورد شیشه های عینک با زمین ، صدای گوشخراشی برخاست .

مرد با ناراحتی خم شد تا خرده شیشه ها را جمع کند

زیرا پول زیادی برای عینکش پرداخته بود ،

اما در کمال تعجب ، آن را سالم یافت ،

با خود اندیشید : معجزه شده است .



اکنون این مرد ، شکر گزار و ترسیده

این واقعه را اخطاری دوستانه تلقی کرده است ،

پس قبل از هر کاری به عینک فروشی می رود ،

و جا عینکی محکمی می خرد ، لایی دار و دو جداره .

پولی را که برای آن پرداخته نوعی صرفه جویی می داند

خطر را برای همیشه از عینکش دور کرده است

یکساعت بعد ، جا عینکی از دستش سقوط می کند ،

او آرام و بی هیچ دلهره ، خم می شود و درون جعبه ،

شیشه ها را خرد و خاکشیر می یابد مدتها طول می کشد تا به خود بفهماند

که هرگز نمی توان از مشیت الهی سر درآورد ، و در واقع

معجزه اکنون اتفاق افتاده است .
نوشته شده در جمعه 86/8/18ساعت 1:33 صبح توسط فهیمه| نظرات ( ) |