سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

من به چشمان بی قرار تو قول می دهم...

ریشه های ما به آب...

شاخه هایمان به آفتاب برسد.

به کوری چشم همه ی حسودها روزمون و روزتون مبارک!

---

لیلی نام تمام دختران زمین است!

روز لیلی های ایرانی مبارک!


نوشته شده در سه شنبه 88/7/28ساعت 6:26 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |


 نیره جان تولدت مبارک!!

تولـــــــــــــــــــــد!!!!

برات آرزوی سلامتی، طول عمر با عزت، عاقبت به خیری، و موفقیت می کنیم!!


پی نوشت: شرمنده که پست تولد این دفعه خیلی ساده و کوتاهه! چند تا دلیل داره، از جمله این که فرصت برای پست گذاشتن خیلی کم بود
پی نوشت 2: نیره خدا رو شکر که به دنیا اومدی!!!! سبب خیر شدی تا این وبلاگ آپ بشه!!!!!

نوشته شده در سه شنبه 88/7/21ساعت 2:19 صبح توسط روشنگر| نظرات ( ) |

 

او پیامبری بود که کتاب نداشت. معجزه ای هم.

اسباب رسالت او تنها خوشه ای گندم بود که خدا به او داده بود.

خدا گفته بود: دشمنان اند که معجزه می خواهند،‏معجزه ای که مبهوتشان کند. دوستان اما تنها با اشاره ای ایمان می آورند. و این خوشه های گندم برای اشاره کافی است.

پیامبر، کوی به کوی و شهر به شهررفت و گفت:‏ای مردم،‏به این خوشه گندم نگاه کنید. قصه این گندم، قصه شماست که چیده می شود و به آسیاب می رود تا ساییده شود و پس از آن خمیری خواهد شد در دستهای نانوا، و می رود تا داغی تنور را تجربه کند. می رود تا نان شود،‏مائده مقدس سفره ها.

آی مردم، شما نیز همان خوشه های گندمید که در مزرعه خدا بالیده اید. نترسید از این که چیده می شوید. خود را به آسیابان روزگار بسپارید تا در آسیاب دنیا شما را بساید. تا درشتی هایتان به نرمی بدل شود و سختی هایتان به آسانی.

خداوند نانوای آدمهاست. خمیرتان را به او بدهید تا در دستهایش ورزیده شوید. خدا بر روحتان چاشنی درد و نمک رنج خواهد زد و شما را در دستان خود خواهد فشرد،‏طاقت بیاورید تا پرورده شوید.

و کیست که نداند خداوند او را در تنور خود خواهد نشاند،این سنت زندگی است. اما زیباتر آن است که با پای خود به تنورش درآیید و بسوزید، نه از سر بیچارگی و اضطرار،‏که از سر شوق و اختیار.

پیامبر گفت: صبوری کنید تا نان شوید، نانی که زیبنده سفره های ملکوت باشد. صبوری کنید تا نان شوید،‏نانی که به مذاق خدا خوش آید.

 

هزاران سال است که نان در سفره آدمی است تا به یادش آورد قصه خوشه های گندم و آسیاب  و تنور را ... قصه نان پختن، نان قسمت کردن، نان شدن را ...

(کتاب: پیامبری از کنار خانه ما رد شد- عرفان نظر آهاری)

 

* شرمنده که غیر کپی!!!‏ندارم... شاید مقصر یه کم اونایی باشن که جای من انشا می نوشتن !

‏این یه بخش از کتابیه که امروز ورق زدم. دیدم بازم شاید بد نباشه واسه اینجا.*


نوشته شده در جمعه 88/7/3ساعت 3:40 صبح توسط خانم پاکنهاد| نظرات ( ) |