سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر


On his trip to Great Britain, George B"ush had a meeting with Q"ueen Elizabe"th. He asked her, "How does one manage to run a country so smoothly?"

"That`s easy," she replied, "You surround yourself with intelligent ministers and advisors."

"But how can I tell whether they are intelligent or not?" he inquired.

"You ask them a riddle," she replied, and with that she pressed a button and said, "Would you please send Tony Bl"air in."

When Bl"air arrived, the Q"ueen said, "I have a riddle for you to answer for me. Your parents had a child and it was not your sister and it was not your brother. Who was this child?"

Bl"air replied, "That`s easy. The child was me."

"Very good," said the Q"ueen, "You may go now."

So P"resident B"ush went back to W"ashington and called in his chief of staff, Karl R"ove. He said to him, "I have a riddle for you, and the answer is very important. Your parents had a child and it was not your sister and it was not your brother. Who was this child?"

R"ove replied, "Yes, it is clearly very important that we determine the answer, as no child must be left behind. Can I deliberate on this for a while?"

"Yes," said B"ush, "I"ll give you four hours to come up with the answer."

So R"ove went and called a meeting of the White H"ouse Staff, and asked them the riddle. But after much discussion and many suggestions, none of them had a satisfactory answer. So he was quite upset, not knowing what he would tell the P"resident.

As R"ove was walking back to the Oval Office, he saw former S"ecretary of State Colin P"owell approaching him. So he said, "Mr. S"ecretary, can you answer this riddle for me. Your parents had a child and it was not your sister and it was not your brother. Who was the child?"

"That"s easy," said P"owell, "The child was me."

"Oh, thank you," said R"ove, "You may just have saved me my job!"

So R"ove went in to the Oval Office and said to P"resident B"ush, "I think I know the answer to your riddle. The child was Colin P"owell!"

"No, you idiot!" shouted B"ush, "The child was Tony Bl"air
!"

نوشته شده در پنج شنبه 89/5/14ساعت 12:14 عصر توسط مرضیه| نظرات ( ) |

صحنه ی اول:

احتمالا همه تون سه شنبه برنامه ی کولاک را دیدید. برنامه ای که با اجرای ضعیف اردشیر رستمی نتونست خودش رو نشون بده ولی خوب، الآن با یه مجری جدید که مرتبا سعی میکند بگه من مثل (خود!) فرزاد حسنی ام یک کم جون گرفته?

داشتم می گفتم... سه شنبه اگه گذرتون به برنامه ی کولاک خورده باشد حتما اون پسر مو طلایی رو رویت کردید که خودش می گفت اهل شیراز بوده!!

آره! مصطفی بی کمیل رو می گم. همون بروبچ گروه دبو .

ما که اول دیدیم با خودمون گفتیم خوب شد کریس اومد ایران تا همه ی خواننده ها سراریز شن این و، ولی این همشیره کوچیکمون بد جوری میخ شده بود پای تلویزیون.

یک کم که گذشت فهمیدیم نه با کریس خیلی فرق دارند. بیشتر شبیه سامی یوسف و کت استیونس هستند.

یک گروه چندنفره که یکی ساز می زنه، یکی تنبک یکی ساز، یکی....

خلاصه اینکه همشون با هم فامیلن، حالا هم اومدن ایران تا لا الله الا الله هاشون رو ایرانی ها هم بشنوند. حتی یک آهنگ فارسی هم داشتند که خود مصطفی بن کمیل زنده اجرا کرد.

مجری برنامه هم مرتب آدرس کنسرتشون رو می داد که در این سه روز به مناسبت مبعث برنامه دارند.

 

صحنه ی دوم:

خبر، واضح، ساده و صریح بود: ارشاد دو ساعت قبل از اجرای کنسرت گروه دبو مجوز آنها را لغو کرد تا مردم را بیش از پیش از عملکرد خود شگفت زده کند!!!!

 

پ.ن1: قبول دارید هیچ خواننده ای حاضر نیست بیاد ایران؟قبول دارید حتی همون سامی یوسف که تلویزیون ما خودش رو واسه اش می کشه به خاطر از دست دادن شهرتش حاضر نشد پاشو تو ایران بذاره؟ نه. همه ی اینا رو قبول دارید؟ حالا یه گروه که خودشون با پای خودشون پا شدن اومدن ایران و این ریسک رو کردن که شهرتشون به صفر برسه رو باید اینجوری باهاشون برخورد کنیم؟

 

پ.ن2: داشتم راجب به کریس و ایران سرچ می کردم که به یک وبلاگ انگلیسی رسیدم. نوشته بود:

                  I wonder how Chris accepted to go to every-thing-forbidden country!!!

اون روز خواستم هرچی فحش انگلیسی بلدم نثار صاحب وبلاگ کنم!!! و با خودم گفتم به درک که پوشش خبری اومدن کریس به ایران از طرف تلویزیون در حد صفر بود ولی طرف حق ندارد راجع به کشور محبوب من اینجوری حرف بزنه

                                                               ولی الآن.....

پ.ن3:من فقط نگاه می کنم!!!   


نوشته شده در جمعه 87/5/11ساعت 10:50 صبح توسط مرضیه| نظرات ( ) |

در اقدامی بی سابقه وبلاگ روشنگر برای بالابردن هر چه بیشتر سطح آموزشی خود  و خوانندگان و نویسندگان گرامی و در راستای اینکه هرچیزی جایی داره و این حرفا (قال ز.ص) اقدام به انتشار سوالات امتحان کامپیوتر یکی از دانشگاههای بسیار معتبر حتی در سطح  جهان نموده

البته ما مراتب سپاسگزاری خود را از دوست و هم راه گرامی مان سرکار خانم حلیا بیات فراموش نمی کنیم که با اندرزها و کمک های بی شایان خود ما را در این راه  یاری کردند و البته دین خود و اینجانبان را به میهن اسلامی خود اداکردند

لازم به ذکر است که سوالات به صورت چهارگزینه ای می باشد و از همه ی دوستان و سروران گرامی تقاضا می شود که در صورت داشتن اطلاعات کافی برای پاسخ دادن به سوالات به شماره ای که تا دقایقی دیگر زیر نویس خواهد شد پیام کوتاه بفرستند یادر همین وبلاگ کامنت بگذارند تا در صورت مشاهده بنده و دوست عزیزم خانم یوسف بیگی از بین تمامی پاسخ های ارسالی جند نفر را به قید قرعه و لا غیر انتخاب کنیم و در اسرع وقت اسامی برندگان را به سمع و نظر شما عزیزان گرامی برسانیم

به اطلاع می رساند که جایزه ی این بخش از برنامه اردو یی است فرهنگی-هنری-علمی-تاریخی و خلاصه همه چیزی در محوطه ی موزه ی پر افتخار و عبرت آموز روشنگر به مدت یک روز (که البته قابل تمدید است) که به تعدادی از برنگان (در همین لحظه دوستان به اطلاع رساندند که به 20 درصد از شرکت کنندگان) اهدا می شود

همچنین هرگونه تخلف در این برنامه اعم ازارسال پیامک حاوی جواب به دوست خود یا حتی تماس با هر یک از شرکت کنندگان و از همه مهمتر پرسیدن هرگونه سوال چه در امتحان باشد چه نباشد از معلم مهربانمان سرکار خانم (بوق) باعث حذف شما دوست گرامی از برنامه و از دست دادن جایزه ی نفیس ما می شود
با تشکر
وبلاگ روشنگر

1. چگونگی خاموش کردن کامپیوتر:
الف)تو سرش می زنیم      
ب)برق منزل را قطع می کنیم 
ج)سیمشو از برق می کشیم                           
د)هیچ کدام

2. چگونگی خالی کردن سطل زباله:
الف)ساعت 9 بذارش دم در                             
ب)کامپیوتر ما خانه ی ما (در راستای شهر ما خانه ی ما)    
ج)اطلاعات مسئله کافی نیست!!!                     
د)همه ی موارد

3. چگونگی مرتب کردن فایل ها روی میز کار:
الف)کبری خانم را صدا می زنیم مرتبش کند!!!      
ب) اصلا چرا به هم بریزیمشون؟؟؟
ج) نوکر بابات سیاه بود                                   
د) نه بابا!!!

4. چگونگی کپی کردن یک فایل:
الف)آقا ما خودمون پرینتر داریم                          
ب) علی آقا لوازم التحری دستگاه کپی داره
ج) با زبون خوش کپی شو!!                              
د) کپی برابر اصل است!!!

5. چگونگی rename کردن یک فایل دلخواه
الف) جرئت داری فارسی حرف بزن                   
ب)فحش دادی؟
ج)با زبون خوش کپی شو!! نه این که مال سوال بالایی بود!                      
د) یعنی مثل کبری که اسمشو عوض کرد گذاشت کاملیا؟

6. چگونگی ساختن shortcut از یک فایل دلخواه
الف) آقا درست صحبت کن!!!!!                         
ب) دیکشنری من کو؟
ج) right click? send to all!!!!                                                        
د)من مامانم رو می خوام!

   7.    چگونگی نصب ویندوز:
الف) سوال المپیاد؟؟؟                                     
ب) پنجرمون؟
ج) پنجرشون؟                                            
د) نوک زبونم ها یه دقه وایسا!!

  8.    چگونگی روشن کردن کامپوتر:
الف)دوباره تو سرش می زنیم                         
ب)اصلا خاموشش نمی کنیم که مشکل سوال 1 هم حل شه!
ج)  ازش خواهش می کنیم که روشن شه             
د) یعنی خودت بلد نیستی

 


نوشته شده در سه شنبه 87/4/4ساعت 7:26 عصر توسط مرضیه| نظرات ( ) |

 

  

 

در راستای اینکه دارم با یک مشت انسان بی بخار زندگی می کنم که حادثه ای به پر اهمیتی(!)قهرمان شدن پرسپولیس در لیگ برتر براشون به اندازه ی یه پست آپ کردن هم نمی ارزه دیدیم که حداقل بر اساس سنت دیرینه ی خود تحویل گیری بر ماست که  این پیروزی را به خودمان تبریک بگیم(!)

و همون جور که داش کریم وقتی می خواست جام را بالا ببره با تماشاچیا یک صدا(!) فریاد می زدند ما هم با ایشان همراه شیم و بخوانیم که: 

تیم ما قهرمان می شه

خدامی دونه که حقشه

به لطف یزدان و بچه ها(و البته افشین خان)

پرسپولیس فهرمان می شه!!!!!!!!

 

و بعد هم بلندتر از قبل فریاد بزنیم که:

ای ول ای ول، داش کریمو ای ول (و البته داش افشین)

اینم محض خاطر حسودان تنگ نظر و عنودان بد گهر بگیم که:

شیش امتیاز هم کم بشه این تیم قهرمان می شه

و البته:

پرسپولیس: اول بشی آخر بشی دوست داریم!!!

 

پ.ن:خداییش حال کردین! اگه بخوام از ستم هایی که بر امپراطور ما(اینجوری نیگام نکنین بابا افشین خان رو میگم!)روا داشتن بگم حداقل باید سه- چهار تا (a>3) پست باید آپ کنم ولی خودمونیم دیدین خدا چه جوری حال این سپاهانیا رو گرفت؟

به قول جناب یوسف خدایتان سپاس!

 

 


نوشته شده در دوشنبه 87/2/30ساعت 9:32 صبح توسط مرضیه| نظرات ( ) |

 

خداوندا تو گواه باش جوانی را برای جنگ با کفار می فرستم که در کمال و جمال و خلق و خوی شبیه ترین مردم به رسول توست. ما هرگاه مشتاق دیدار رسولت بودیم به او می نگریستیم

خداوندا برکات زمین را از آنان دریغ کن و جمعیت آنان را پراکنده ساز که اینان ما را دعوت کردند که به یاری ما برخیزند و اکنون بر ما می تازند و از کشتن ما هیچ ابایی ندارند.

به خدا سوگند بر عم تو سخت گران آید که تو او را بخوانی و او اجابت نکند یا اجابت او تو را سودی ندهد یا قاسم

پس از قاسم ، برادرانش ابوبکر عبدالله حسن و.........

 

 

مشک در دست راست شمشیر در دست دیگر

رد خونی بر خاک

مشک بر شانه ی چپ شمشیر در دست دیگر

رد خونی دیگر

مشک به دندان

این تیر ها که از آسمان می آیند دنبال چه می گردند؟

 

کمرم شکست، چاره ام کم شد!!

 

این انعکاس نور در کدام دریاست که آسمان را یک پارچه گلگون کرده است؟

 

 

فرزند شیرخوارش را می خواهد تا برای آخرین بار با او وداع کند

اما آیا تیر حرمله این فرصت را به او خواهد داد؟

تیری که بر گلویی می نشیند و سر خی فلق را به سیاهی می کشاند

 

 

کار بر حسین سخت آمده (شکیبایی به قضای تو دارم، ای زنده کننده ی مردگان میان من و این مردم حکم کن که بهترین داوری)

از آسمان تیر می بارد از شمشیر ها خون

شمشیرهایی که خون هفتاد نفر سیرشان نکرده است 

و حال به دنبال پیکر دیگری می گردند

 

خورشید بی رمق در انتهای افق پایین می رود  و جای خود را به سیاهی شب می دهد ...

شرمگین از بالا آمدن در این روز خونین!

شرنگین از نظاره ی این حادثه

روز عاشوراست

کربلا غوغاست

باغ گل لب تشنه و تنهاست

عشق اما همچنان با ماست

 

پ.ن:راستی خدا عزیزترین بنده شو چاک چاک کرد که ما فقط براش گریه کنیم؟

تا حالا یه بار فکر کردیم چرا....

 

 


نوشته شده در دوشنبه 86/11/1ساعت 3:40 عصر توسط مرضیه| نظرات ( ) |

   1   2   3      >