سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

سؤالای درسیم که تموم شد،گفتم:می تونم یه سؤال خصوصی ازتون بپرسم؟

گفتن:بپرس!

گفتم:شما چطور چنین حافظه خوبی دارید؟مگه میشه از چرک نویس استفاده نکرد،اونم تو شرایطی مثل سر جلسه کنکور!!اصلاً نمی شه!!

خندیدن و گفتن:میشه!

با کمال تعجب گفتم: آخه چه جوری؟؟؟

گفتن :راستشو بخوای من دبستان که بودم یه مدرسه ای می رفتم که بهمون سخت می گرفتن،منم به خودم سخت می گرفتم! مثلاً موقع یاددادن ضربها که بود من ضربهای دو رقمی در دو رقمی رو هم حفظ میکردم و خودم رو به استفاده بیشتر از حافظه ام عادت می دادم !

خب این یه نکته آموزشی خیلی خوبی بود! هرچند از بچگی این کارو شروع کرده بودن،ولی برای من هم جا داشت که تلاش کنم!

کم کم حرفامون کشید به مقایسه تلاش بچه های زمان خودشون و بچه های حالا!خیلی از تنبلی بچه ها شاکی بودن و می گفتن اگه بچه ها نتایج خوبی نمی گیرن از کم کاری شونه!حرفامون که تموم شد، یه دفه گفتن:راستش یه دلیل دیگه هم داره !

با خودم گفتم شاید این یکی راه بیشتر به دردم بخوره! 

گفتن: میگن اونایی که پیشونیشون بلنده ،حافظه خوبی هم دارن!

هرجور نگاه می کردم نمی تونستم کاری کنم که از این راه حافظه ام تقویت بشه!! ولی اصلاً ناراحت نبودم! در واقع کلی هم شگفت زده و خوشحال بودم!شگفت زده از اینکه معلمم اینقدر هوشمندانه و متواضعانه عمل کرده! مطمئن بودم اگه این دلیل آخر رو همون اول گفته بودن ، اینقدر که حالا  برای بهتر شدن انگیزه داشتم ،اون وقت نداشتم! لازم نبود حافظه اش قوی باشه یا چیزی اختراع کنه تا نخبه بدونمش،همین جواب ها برای نتیجه گیری من کافی بود!

بارفتنش هم شک نداشتم که ما یه نخبه رو از دست دادیم!حالاهم کاری جز ختم فاتحه و صلوات و دعا برای آمرزشش  نمی تونه براش سودی داشته باشه!

تنها راهی که به نظرمون رسید می تونه مفید باشه، البته اونم  بیشتر برای خودمون ، اینه که در آستانه چهلمشون بیایم خاطره هایی که ازشون داریم بگیم!هم برای اینکه یه بزرگداشت کوچیکی برای مقام والاشون داشته باشیم ،هم اینکه ایشون معلممون بودن و ما شاگردشون!خوبه که درسهایی رو  که از زندگی و منش ایشون گرفتیم  اینجا برای بقیه هم بگیم تا جاودانه نگهشون داریم !

این مطلب رو هم بگم که مراسم چهلم ایشون روز یکشنبه ساعت 8:30 الی 9:30  صبح در نمازخونه دبیرستان روشنگر شاهد برگزار میشه!

برای شادی روح معلم عزیزمون یه صلوات هدیه کنید!

پ.ن:بچه ها جون ازتون خواهش می کنم خاطره هاتون رو هر چقدر هم کوتاه ،تو کامنتها ننویسید وبا یه پست جدید اونارو برای بقیه بگید!  


نوشته شده در جمعه 87/10/13ساعت 12:11 عصر توسط نیره| نظرات ( ) |

چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...

و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!

و چه اندازه شیرین است امروز...

روز میلاد...
روز تو!
روزی که تو آغاز شدی!

 زینب جان!  تولدت مبارک!

 

                       


نوشته شده در پنج شنبه 87/8/2ساعت 12:12 صبح توسط نیره| نظرات ( ) |

سوال: چرا مرغ از خیابان رد شد؟

ــ ارسطو : طبیعت مرغ اینست که از خیابان رد شود .

ــ مارکس: مرغ باید از خیابان رد میشد . این از نظر تاریخی اجتناب‌ناپذیر بود .

ــ خاتمی : چون میخواست با مرغهای آن طرف خیابان گفتگوی تمدنها بکند


ــ ریاضیدان : مرغ را چگونه تعریف میکنید؟

ــ نیچه: چرا که نه؟


ــ فروید: اصولاً مشغول شدن ذهن شما با این سؤال نشان میدهد که به نوعی عدم اطمینان جنسی دچار هستید . آیا در بچگی شصت خود را میمکیدید؟


ــ داروین: طبیعت با گذشت زمان مرغ را برای این توانمندی رد شدن از خیابان انتخاب کرده است .

ــ همینگوی: برای مردن . در زیرباران
 
ــ اینشتین: رابطهء مرغ و خیابان نسبی است .

ــ سیمون دوبوار: مرغ نماد زن وهویت پایمال‌شدهء اوست . رد شدن از خیابان در واقع کوشش بیهودهء او در فرار از سنتها و

ارزشهای مردسالارانه را نشان میدهد

ــ پاپ اعظم: باید بدانیم که هرروز میلیونها مرغ در مرغدانی میمانند و از خیابان رد نمیشوند .توجه ما باید به آنها معطوف باشد. چرا همیشه فقط باید دربارهء مرغی صحبت کنیم که از خیابان رد میشود؟

ــصادق هدایت: از دست آدمها به آن سوی خیابان فرار کرده بود غافل از اینکه آن طرف هم مثل همین طرف است، بلکه بدتر

ــ شیرین عبادی : نباید گمان کرد که رد شدن مرغ از خیابان به خاطر اسلام بوده است . در تمام دنیا پذیرفته شده که اسلام کسی

را فراری نمیدهد .

ــ روانشناس : آیا هر کدام از ما در درون خود یک مرغ نیست که میخواهد از خیابان رد شود؟


ــ نیل آرمسترانگ : یک قدم کوچک برای مرغ، و یک قدم بزرگ برای مرغها .

ــ حافظ : عیب مرغان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت، که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
.

ــ کافکا : ک. به آن سوی خیابان کثیف رفت . مرغ این را دید و به سوی دیگر خیابان فرار کرد، ضمن اینکه به ک . نگاهی بی‌توجه و وحشتزده انداخت . این ک. رامجبور کرد که دوباره به سوی دیگر خیابان برود، تا مرغ را با حضور فیزیکی خود مواجه کند ودست‌کم او را به احترامی وادارد که باعث گریختن مجدد اوشود، کاری که برای مرغ دست کم از نظر اندازهء کوچک جثه‌اش دشوارتر مینمود


ــ بیل کلینتون : من هرگز با مرغ تنها نبودم

ــ فردوسی : بپرسید بسیارش از رنج راه، ز کار و ز پیکار مرغ و سپاه .

ــ ناصرالدین‌شاه : یک حالتی به ما دست داد و ما فرمودیم ازخیابان رد شود . آن پدرسوخته هم رد شد


ــ سهراب سپهری : مرغ را در قدمهای خود بفهمیم، و از درخت کنار خیابان، شادمانه سیب بچینیم

ــ طرفدار داستانهای علمی تخیلی: این مرغ نبود که از خیابان رد شد . مرغ خیابان وتمام جهان هستی را متر و سانتیمتر به عقب راند

ــ اریش فون دنیکن: مثل هر بار دیگر که صحبت موجودات فضاییست، جهان دانش واقعیات را کتمان میکند. مگر آنتنهای روی سر مرغ را ندیدید؟


ــ جرج دبلیو بوش : این عمل تحریکی مجدد از سوی تروریست جهانی بود و حق ما برای هر نوع اقدام متقابلی که از امنیت ملی ایالات متحده و ارزشهای دموکراسی دفاع کند محفوظ است .

ــ سعدی : و مرغی را شنیدم که درآن سوی خیابان و در راه بیابان و در مشایعت مردی آسیابان بود وی را گفتم : از چه رو تعجیل کنی؟

گفت: ندانم و اگر دانم نگویم و اگر گویم انکار کن

ــ احمد شاملو: و من مرغ را، درگوشه‌های ذهن خویش، میجویم .من، میمانم. و مرغ، میرود، به آن سوی خیابان . و من، تهی هستم، از گلایه‌های دردمند سرخ

ــ رنه دکارت : از کجا میدانید که مرغ وجود دارد؟ یا خیابان؟ یا من؟


ــ لات محل: به گور پدرش میخنده هیشکی نمتونه تو محل ما از خیابون رد بشه، مگه چاکرت رخصت بده . آی نفس‌کش


ــ بودا : با این پرسش طبیعت مرغانهء خود را نفی میکنی

ــ پدرخوانده : جای دوری نمیتواند برود .

ــ فروغ فرخزاد : از خیابانهای کودکی من، هیچ مرغی رد نشد
.

ــ ماکیاولی : مهم اینست که مرغ از خیابان رد شد.. دلیلش هیچ اهمیتی ندارد. رسیدن به هدف، هرنوع انگیزه را توجیه میکند
.

ــ پاریس هیلتون : خوب لابداونور خیابون یه بوتیک باحال دیده بوده


ــ هیتلر: اگر ارادهء ما همچنان قوی بماند، مرغ را نابود خواهیم کرد! فولاد آلمانی از خیابان رد خواهد شد


ــ فردوسی پور : چه میـــــــــکــنه این مرغه!!


نوشته شده در سه شنبه 87/5/22ساعت 7:48 عصر توسط نیره| نظرات ( ) |

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Julian_Beever

یک نقاش انگلیسی است که در اکثر پیاده رو های دنیا باگچ نقاشی میکند.

البته این فقط یک نقاشی ساده نیست ،بلکه با نگاه از زاویه معینی به صورت 3 بعدی به نظر میرسد!

 

 

 پ.ن:این هم از عیدی !دیگه چی میخواید؟


نوشته شده در یکشنبه 86/12/26ساعت 12:30 صبح توسط نیره| نظرات ( ) |

دوستان عزیز،سلام!

امیدوارم حال همگی تون خوب باشه!(خدمت خانم پاکنهاد هم سلام ویژه داریم!)از اینکه بنده رو تو جمع خودتون پذیرفتید بینهایت خوشحال و سپاسگزارم.راستش از وقتی که اسمم اومده تو وبلاگ مرتب پیگیر کارهاتون بوده ام.ولی از اونجا که سرم شلوغ بود نتونستم  کاری بکنم.هرچند از اینکه میدیدم جلوی اسم هر کدومتون یه عدده و جلوی اسم بنده یه صفر گنده ،به اندازه کافی شرمنده شده ام.حالا در اولین ورودم به طور رسمی،میخوام از لحاظ بصری مستفیضتون کنم!(البته جادارد از دوستانم zhوysکه در این زمینه بنده رو بسیار بسیار بسیار! یاری کردند سپاسگزاری کنم!)برف ویخ رو حال کنید تا بعد! اگر نقصی هست به بزرگی خودتون ببخشید.


پ.ن1:صفرم یه عدده ولی شما سخت نگیرید!


پ.ن2:از مدیر وبلاگ میخوام فاطمات رو به بنده معرفی کنن ،اگر  !yoOosOf نبود که پاک گیج شده بودم! 


 

پ .ن3:این هم برای همون که خودش میدونه!

 

 

 

 

 


نوشته شده در شنبه 86/11/13ساعت 5:48 عصر توسط نیره| نظرات ( ) |