• وبلاگ : بر و بچز دبيرستان روشنگر
  • يادداشت : انتظار
  • نظرات : 1 خصوصي ، 2 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    ياور هميشه مومن اي به داد من رسيده ، تو روزاي خود شکستن اي چراغ مهربوني ، تو شباي وحشت من اي تبلور حقيقت ، توي لحظه هاي ترديد تو شبو از من گرفتي ، تو منو دادي به خورشيد اگه باشي يا نباشي ، براي من تکيه گاهي براي من که غريبم ، تو رفيقي جون پناهي ياور هميشه مومن ، تو برو سفر سلامت غم من نخور که دوري ، براي من شده عادت ناجي عاطفه من ، شعرم از تو جون گرفته رگ خشک بودن من ، از تن تو خون گرفته اگه مديون تو باشم ، اگه از تو باشه جونم قدر اون لحظه نداره ، که منو دادي نشونم وقتي شب شب سفر بود ، توي کوچه هاي وحشت وقتي همسايه کسي بود ، واسه بردنم به ظلمت وقتي هر ثانيه شب ، طپش هراس من بود وقتي زخم خنجر دوست ، بهترين لباس من بود تو با دست مهربوني ، به تنم مرهم کشيدي برام از روشني گفتي ، حلقه شبو دريدي ياور هميشه مومن ، تو برو سفر سلامت غم من نخور که دوري ، براي من شده عادت اي طلوع اولين دوست ، اي رفيق آخر من به سلامت سفرت خوش ، اي يگانه ياور من مقصدت هر جا که باشه ، هرجاي دنيا که باشي اونور مرز شقايق پشت ، لحظه ها که باشي خاطرت باشه که قلبت ، سپر بلاي من بود تنها دست تو رفيق ، دست بي رياي من بود ياور هميشه مومن ، تو برو سفر سلامت غم من نخور که دوري ، براي من شده عادت