نه فاميل جون!عمه عروس بودن درگيرمون کرده!شبش زنگيد که بيا بريم من لباس بخرم...گفتم ميرم روشنگر بعد بريم...صبح که شما اونجوري گفتيد منم بيخيال اومدن شدم...ميومدم و بعد با مهديه ميرفتم نصفه شب ميشد!اين همه ماروبردو گردوند و لباس پرو کرد آخرش هم از خريد منصرف شد!---خوشم مياد رهگذر هنوز با اين هاووش مجهول الهويه تو کل کله!جناب هاووش!بالاخره نفرموديد کدوم دوست من آدرس اينجارو به شما داده؟!