به به...
مگه باتهديد تو درست بشي...
بانمك بود...ازابتكارات خانم نمازيه؟؟...باور كن هنوزهم كه هنوزه گاهي ياد اون بلاهايي كه مامانت سردرمياوردن مي افتم اشكم درمياد...
هرجلسه كه درس پرسيدنشون از من عادي بود...
حالا كاش فقط درس بود...بابهاي شاهنامه وهفت خان رستم و...
حالا ماهرچي مي گفتيم نگفتيد حفظ كنيد هي مي خنديدند مي گفتند: بگو!...ديگه اينكه بچه ها چه جوري بهم مي رسوندند ومن چه جوري اشتباه مي فهميدم ويه مشت چرت وپرت مي گفتم كه كلاس از خنده منفجر مي شدش بماند...
مرسي...حضورت تداعي خاطره بودگلم!...