نگو بچه باحالا رياضي ب بودند...بگو عجايب خلقت و اشرار مدرسه رو جمع كرده بودند توي رياضي ب!!!!
---
توواقعاًبراي همه ي اينايي كه گفتي نذري هم مي زدي؟؟؟!!!!همشون؟!!
يه چيزه خنده دار برات از خانم هاشمي بگم!
ازاونجايي كه من توي كلاس آرامش نداشتم وبايد هميشه به قول خانم شريفي خودم ته كلاس مي شستم و زبونم سركلاس مي بود،وقتي ساكت بودم براي همه عجيب بود!!
يه روز كه از دست يه موضوعي خيلي عصباني بودم و مثل هاپو كومار سركلاس نشسته بودم...خانم هاشمي هرچقدر تلاش كرد كه من حرفي بزنم يا تيكه اي بندازم بي نتيجه بود...
آخر كلاس منو صدا كرد وگفت:يوسُف؟!(مي دوني كه چقدر ازاينكه بهم بگن يوسُف بدم مياد؟!!)...منم با نهايت حرص گفتم :بفرماييد؟...گفت:كشتيهات غرق شده؟!...گفتم:نخير!يعقوب رو گم كردم!!...
خانم هاشمي بنده ي خدا يه لحظه جا خورد وبعد كه يادش افتاد تا حالا چند صد دفعه گفتم منو اينجوري صدا نكنه كلي بهم خنديد!!!
ممنون كه نوشتي فهميه جان!