• وبلاگ : بر و بچز دبيرستان روشنگر
  • يادداشت : دست به كار شيد!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 35 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نون قندي 

    روشنگربهشت من

    يه روزهايي توي زندگي من بود که صبحاش رو به اميد رفتن به روشنگر بيدار ميشدم!شبهاش هم با فکر کردن به بهشتم (روشنگر)سرم رو رو بالش ميذاشتم و چه خواب هاي قشنگي هم ميديدم!

    وقتي دوستام از مدرسه هاشون و معلم ها بد مي گفتند با خودم ميگفتم شک ندارم اشکال از خودشه وگرنه

    مگه ميشه معلم ها اين عناصر دوست داشتني با کسي بد باشن و غيبت کسي رو کنن؟!!

    به قول خانوم شفيعي مگه معلم ها خاله زنک اند؟؟!

    گذشت و من با اين خيالات خوش روزگار ميگذروندم تا اين که کم کم ديدم يه حرفاي نا اشنايي به گوشم ميرسه!

    من توي مدرسه نه اهل بزهکاري ام نه اسمم جز بلک ليسته!!!!!

    ولي واقعا نميدونم چي شد که معلم هايي که در نظر من فرشته بودند پشت سرم بد گفتند و خواستند که حرفاشون به گوشم برسه!!

    واقعا بد گفتند و من رو کامل با خاک يکسان کردند!!!

    به خاطر زحماتشون بهشون احترام ميذارم ولي روشنگر ديگه بهشت من نيست....