سلام وروزگارتون خوش
عيدتون مبارک
چه خوبه يادي از قديمي هاي روشنگر هم ميشه.
يه آشناي قديمي..........................
من بنا ندارم اينجا غيبت خانم روغني رو بکنم...
معصومه جان شخصيت ها کلا باهم متفاوته...شما اصولا بي خيالي تواين چيزا ولي خيلي بچه ها به يه تذکر هم حساس بودن و کاري نميکردن که تذکر بشنون...من يادمه مثلا زهره با چه وسواسي وقت ميذاشت رو تمرينهاي هندسه و بازهم پاي تخته...
من اتفاقا مسائل خيلي زود يادم ميره...ولي گاهي يه اتفاق بد که مداومت پيدا ميکنه تو ذهن موندگار ميشه...
اين حرفارو اينجا زدم که اگر کسي بهشون دسترسي داره باهر زبوني که فکر ميکنه خوبه منتقل کنه که اين ذهنيت منفي واسه نسل بعد به جا نمونه...واقعا تعداد کساني که مثل من فکرميکنن کم نيست...
پ ن:حرفايي که زدم فقط درمورد سخت گيري هاي زياد از حد خانم روغني بود...تبيه هاي شديد انضباطي...وگرنه من يکي حداقل هيچ نمونه اي از توهين يا بي احترامي از جانب ايشون نسبت به کسي توي ذهنم نيست(بالاخره آدم بعدا يه وجب جا ميخوابه!!)
به نظر من قضيه کلاساي خانم روغني رو زيادي جدي گرفتي! (مخاطب: فاطمه!)
بچه ها خودشون همه چيز رو بزرگ مي کردن
من خودم اين قدر بي خيال بودم که سر کلاس شون خوراکي مي خوردم (البته کار خيلي بدي مي کردم!) و تکليف هام رو هم نمي نوشتم و چنمد بار هم از کلاس بيرونم کردن و چند بار هم صفر گرفتم و ... !!
ولي اصلا مهم نبود برام که بخوام خودمو به خاطرش ناراحت کنم يا براش اشک بريزم! يا حرص بخورم يا به عنوان يه خاطره بد تو ذهنم بمونه يا ...
خونه خانم روغني!!!
باهمه ي احترامي که براشون قائلم ولي...چقدربده که بعضي خاطرات بد هيچ وقت از ذهن آدم پاک نميشه...هنوز اشکهايي که بچه ها پاي تخته ميريختن يادمه...
کاش ميشد يه جايي اين حرفارو زد...
جاي همون خالي رفتيم عيد ديدني!
خونه ي خانم شفيعي و خانم روغني و خانم شالچيان!
واي نمي دونين چقدر عالي بود!اينكه بري پيش دبيرت و نترسي از اينكه شايد تكليفات نصفه باشه;)
تازه عيدي هم گرفتيم!P:
خلاصه اينكه ي جاي همه خيلي خالي بود!!!!!!!!
سلام خسته نباشي من به تازگي يه وبلاگ زدم
منتظر حضور گرمتون هستم ما هم غريبيم
اگه زحمتي نيست وبلاگم رو لينک کن يا علي التماس دعا