سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

 

من یه چهار دیواری دارم

و کاغذ و قلمی.

قلمی که گاه و بیگاه جور مرا می کشد

و حرفهای نا گفته ام را بر کاغذ می نویسد.

در آن لحظه قلمم مثل زبانم الکن نیست,

من من نمی کند  کم نمی آورد و ... می نویسد

شیوا  بی غلط و بدون بروز هر گونه احساسی.

وقتی می نویسم گونه هایم سرخ نمی شود

اشک هایم فرو نمی ریزند

عصبانی نمی شوم

صدایم هم نمی لرزد...

و کاغذ چه صبور نوشته هایم را گوش می دهد!

واکنشی از خشم در او نیست

نگاه عاقل اندر سفیه نمی اندازد

مرا به خاموشی وا نمی دارد

تنهایم نیز نمی گذارد...

در آخر من آرام و سبکبال به کاغذ می گویم :

"همه این ها را گفتم که بگویم گفتن بلد نیستم اما نوشتنم بد نیست..."

آنگاه کاغذ را به آب می سبارم

و آب می داند که آن را به چه کسی برساند...

و من دوباره به چهار دیواری ام باز می گردم

در بی قلمم و کاغذ صبوری دیگر...

 

من یک چهار دیواری دارم...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 11:6 صبح توسط | نظرات ( ) |