سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

سلام سلام صدتا سلام

 

جمیعاً خوبید؟خونه تکونی هاتون تموم شد؟!

 

امروز می خوام قصه بگم...(بچه ها:قصه بگو...قصه بگو...)...نه نمی خوام بگم تیم اونا تیم خوبیه اما تیم ما چی کارش می کنه.....!!

سال 67بود...

من که هنوز به دنیا نیومده بودم...شماهم اکثرتون نبودید...

توی همین بهبهه ی عید و خونه تکونی...یه دفعه یه خروس بی محل،نه ببخشید یه بچه ی خوشکل ومامانی و سیاه سوخته! از مامانش اجازه گرفت که به این دنیا بیاد...البه این اجازه گرفتن خیلی هم محترمانه نبود...با کلی چک ولگد و گریه و زاری خلاصه به دنیا اومد...

مامان پرستارش و پدرش و آبجی کوچولوش که اسمش سمانه بود تصمیم گرفتن اسم این مهمون جدید رو فاطمه بذارن...

حالا فاطمه ی قصه ما 20 امین بهار زندگیشو جشن می گیره...

ماهم از طرف خودمون بهش یه تبریک اسااااااااااااااسی می گیم...

فاطمه ی سبوحی عزیز!

تولدت مبارک...

امروز هم شهادت بود وباز نشد بزن و بکوب بکنیم...

امیدوارم سالهای سال در کانون گرم خانواده و زیر سایه پدر و مادر مهربونت با شادی و تندرستی وعاقبت بخیری زندگی کنی...

 


نوشته شده در یکشنبه 86/12/26ساعت 2:51 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |