بر و بچز دبیرستان روشنگر
نخستین اشاره در تاریخ اساطیر ایران به وجود پرچم به قیام کاوه ی آهنگر علیه ظلم و ستم ضحاک بر می گردد.در آن هنگام کاوه برای آن که مردم را علیه ضحاک بشوراند پیش بند چرمی خود را بر سر چوتی کرد و آن را بالا گرفت تا مردم گرد او جمع شدند سپس کاخ فرمانروای خونخوار را در هم کوبید و فریدون را بر تخت شاهی نشانید.
زندگی طغیانی است بر تمام درهای بسته وپاسداران زندگی 1- فیلم هری پاتر و محفل ققنوس پنجمین سری از کتاب های هری پاتر موفق شده است تا دیروز 14 آگوست در امریکا بیش از 270 میلیون دلار کسب کند این فیلم همچنین در کشورهای سرتاسر دنیا بیش از 550 میلیون دلار کسب کرده است فروش کلی این فیلم تا این لحظه به 822 میلیون دلار رسیده است (حیف که تو ایران اکران نمیشه مگه نه؟؟؟؟؟؟؟).این در حالی است که تا چندی دیگر فیلمبرداری فیلم ششم به نام «هری پاتر و شاهزاده ی دورگه» به کار گردانی دیوید یاتس آغاز خواهد شد. 2-هفتمین و آخرین رمان هری پاتر با عنوان «هری پاتر و قدیسان مرگ» (البته به نظر من و زینب افریته های مرگ بیشتر بهش می خوره) با ترجمه ی محمد نورالهی (البته به نظر من و زینب ترجمه ی ویدا اسلامیه یه چیز دیگس)این هفته وارد بازار کتاب می شود.این کتاب در طول 27 روز به فارسی ترجمه شد که قرار است در 2 جلد به بازار عرضه شود.این کتاب 825 صفحه ای ترجمه ی محمد نورالهی اواخر این هفته توسط نشر بهنام روانه ی کتابفروشی ها می شود. به گفته ی مترجم «هری پاتر و قدیسان مرگ» اوایل مرداد ماه موفق به دریافت مجوز نشر از سوی وزارت ارشاد شد. ·بازهم مترسک وتنهایی ·صدای باد می آید. ·مترسک باز می خندد ·و موهای همه پوشالی خود را میان بهت گندمزار ·به سمت باد می راند. ·مترسک خوب می داند که جرمش پوشش تن نیست ·که رنگ کهنگی دارد ·ولی شاید همین صورت که نوری از صداقت یا وفا در آن نمی باشد ·زمانی مایه این تک پریدن ها شده ·که دیگر این کلاغان هم سراغ از او نمی گیرند ·مترسک باز می گوید : ·که شاید قلب من مانند گندمزار از جنس طلا باشد ·و لیکن خوب می داند که آن هم پرز پوشال است ·و خود خالی است ·هنوزم باد می آید: ·به امید درو در آخر خرداد ·مترسک باز می خندد دقایقی بیش نبود که از عالم رویا بیرون آمده بود که درب خانه اش به صدا در آمد و صاحبخانه اش که پیرزنی مهربان بود نامه ای را به دستش داد و گفت نامه را مردی برای او آورده به نام عباس. ایلیا نامه را گرفت و به درون خانه آمد هنوز هم باور نداشت که این نامه از طرف ابوالفضل باشد ؛ وقتی نامه را گشود اشک در چشمانش حلقه زد گذرنامه ای با نام او به مقصد کربلا پس او منتظر ایلیا بود. وقتی چشمانش را گشود هنوز هم تنها در گوشه ای از بین الحرمین ایستاده بود و به درب حرم آقا عباس چشم دوخته بود و آرام اشک می ریخت. قبل از اینکه بیاید از دوستان مسلمانش ماجرای گلدسته ی حرم حسین را شنیده بود و می دانست تنها به دلیل اینکه حسین خود را برادر عباس امّا عباس او را سرور خود می داند گلدسته های غریب حرمش از آجر است . دیگر اشک امانش را بریده بود. صلیبش را در دست گرفت و از عباس کمک خواست . مردی رشید با قامتی دلربا دست بر دوشش گذاشت ؛ ایلیا آرامشی عجیب را در قلب خود احساس کرد، چقدر شبیه عباس بود. مرد او را به داخل حرم برد و در گوشه ای از ضریح که گویی برای ایلیا خالی شده بود از او خواست برخیزد. ایلیا پاسخ داد :((نمی توانم)) ولی مرد دستانش را گرفت و او را بلند کرد و به ضریح رساند. آرامشی عجیب وجود ایلیا را در بر گرفت و بدون ترس خود را به ضریح زیبای ابوالفضل چسباند ؛ ناخودآگاه دستش به طرف صلیب طلایی اش رفت و آن را از گردن جدا کرد و به درون ضریح انداخت. ایلیا زیر لب چیزی زمزمه می کرد . اگر به لبانش می نگریستی به وضوح این کلمات را می شنیدی: اشهد ان لااله الاالله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله ********************************************************************* اکنون چندین سال می گذرد و ایلیا ، علی نام دارد او دیگر آرزویی غیر ازدیدار دوباره آقا ندارد و می خواهد فقط برای یکبار هم شده دوباره در بین الحرمین قدم گذارد و با پاهایی که از عباس دارد در بین مردم آب پخش کند ؛ اکنون جای صلیب طلایی را پلاکی گرفته که روی آن نوشته شده است: السلام علیک یا قمر بنی هاشم
فریدون نیز پس از آنکه فرمان داد تا پاره چرم پیش بند کاوه را با دیباهای زرد و سرخ و بنفش آراستن و در و گوهر به آن افزودند سپس آن را درفش شاهی خواند و بدین سان «درفش کاویان» پدید آمد.
نخستین رنگ های پرچم ایران زرد و سرخ و بنفش بود بدون آنکه نشانه ای ویژه بر روی آن وجود داشته باشد. درفش کاویان صرفآ افسانه نبوده و به استناد تاریخ تا پیش از حمله ی اعراب به ایران به ویژه در زمان هخامنشیان و ساسانیان پرچم ملی و نظامی ایران را درفش کاویان می گفتند هر چند این درفش کاویانی اساطیری نبوده است.
محمد بن جریر طبری در کتاب تاریخ خود به نام الامم الملوک می نویسد:درفش کاویان از پوست پلنگ درست شده به درازای دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بین نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است 60 سانتی متر به حساب آوریم، تقریباٌ پنج متر عرض و هفت متر طول میشود. ابولحسن مسعودی در مروج اهب نیز به همین موضوع اشاره میکند.
به روایت اکثر کتب تاریخی، درفش کاویان زمان ساسانیان از پوست شیر یا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقش جانوری بر روی آن باشد. هر پادشاهی که به قدرت می رسید تعدادی جواهر بر آن می افزود. به هنگام حملهٌ اعراب به ایران، در جنگی که در اطراف شهر نهاوند در گرفت درفش کاویان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش مشهور " بهارستان " نزد عمربن خطاب خلیفه مسلمانان، بردند وی از بسیاری گوهرها، دُرها و جواهراتی که به درفش آویخته شده بود دچار شگفتی شد و به نوشته فضل الله حسینی قزوینی در کتاب المعجم مینویسد: " امیر المومنین سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانیدند ".
با فتح ایران به دست اعراب - مسلمان، ایرانیان تا دویست سال هیچ درفش یا پرچمی نداشتند و تنها دو تن از قهرمانان ملی ایران زمین، یعنی ابومسلم خراسانی و بابک خرم دین دارای پرچم بودند. ابومسلم پرچمی یکسره سیاه رنگ داشت و بابک سرخ رنگ به همین روی بود که طرفداران این دو را سیاه جامگان و سرخ جامگان می خواندند. از آنجائی که علمای اسلام تصویرپردازی و نگارگری را حرام میدانستند تا سالهای مدید هیچ نقش و نگاری از جانداران بر روی درفش ها تصویر نمی شد.
هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه است که بیهودگی و مرگ را طلب می کند
آنچه هر جدائی را تحمل پذیر می کند اندیشه پایان آن جدائی است
زندگی تنهائی را نفی می کندو عشق بارورترین میوهای زندگی است
من خوب آگاهم که زندگی یکسر صحنه بازی است
من خوب میدانم
اما بدان که همه کس برای بازیهای حقیر آَفریده نشده است
مرا به بازی کوچک زندگی مکشان
به همه سوی خود بنگر و باز میگویم مگذار زمان پشیمانی بیافریند
به زندگی بیندیش با میدانهای پهناور
به زندگی بیندیش که می خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند
تو امروز بر فراز ایستاده ای که هزاران راه را میتوان دید و دیدگان تو به تو امان میدهند که راهها را تا اعماقشان بپیمائی
در آن لحظهای که تو یک آری را با تمام زندگی تعویض می کنی
در تمام لحظه هائی که تو می دانی می شناسی و خواهی شناخت
به یاد داشته باش که روزها و لحظه ها هیچ گاه بر نمی گردد
به یاد بیاور که در این لحظه نیاز من به تو نیاز من به تمام ذرات زندگی است
یاد تو هر لحظه با من است اما یاد انسان را بیمار می کند