بر و بچز دبیرستان روشنگر
باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد "بهارتون مبارک" ملاصدرا می گوید هرسال وقتی 9اسفند هزاران شهاب به سمت زمین هجوم میاوردن فهیمه جان!تولدت مبارک
Open the windows, because of breeze is celebrating the birth of Acacias.
و بهار روی هر شاخه، کنار هر برگ شمع روشن کرده ست.
And spring on every branch, near each leaf …is lighting a candle.
همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند... کوچه یکپارچه آواز شده ست.
All swallows returned and yelled freshness…the ally is fulled with songs
و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست.
And the cherry tree decorated itself by the gift of the acacia’s celebration
باز کن پنجره را ای دوست
Friend , open the window
هیچ یادت هست که زمین را عطش وحشی سوخت؟
Do you remember how the earth burned in a wild thirst?
برگ ها پژمردند...تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
How leaves faded… how thirst burned the liver of earth?
هیچ یادت هست توی تاریکی شب های بلند، سیلی سرما با تاک چه کرد؟
Do you remember in long dark nights, what the whips of cold wind did to the vine?
با سر و سینه ی گل های سپید، نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟هیچ یادت هست؟
Do you remember to the breasts of white flowers? what the violent wind did at midnight?
حالیا معجزه ی باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمن زار ببین
Lo, believe the miracle of rain and see generosity in the eyes of meads
و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ
And love in the soul of breeze in these narrow lanes
با همین دست تهی ... روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد !
With empty hands…is celebrating the birth of acacias!
خاک، جان یافته است تو چرا سنگ شدی؟
The earth has come to life again why are you sitting like stone?
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
Why are you so sad and unhappy?
باز کن پنجره ها را
Open the windows
و بهاران را باور کن.
And believe the springs..
خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و به قدر نیاز تو فرود میآید، و به قدر آرزوی تو گسترده میشود،
و به قدر ایمان تو کارگشا میشود،
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود،
و به قدر دل امیدواران گرم میشود...
پــدر میشود یتیمان را و مادر.
برادر میشود محتاجان برادری را.
همسر میشود بی همسر ماندگان را.
طفل میشود عقیمان را. امید میشود ناامیدان را.
راه میشود گمگشتگان را. نور میشود در تاریکی ماندگان را.
شمشیر میشود رزمندگان را.
عصا میشود پیران را.
عشق میشود محتاجانِ به عشق را...
خداوند همه چیز میشود همه کس را. به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا!
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف،
و زبانهایتان را از هر گفتار ِناپاک،
و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار...
و بپرهیزید از ناجوانمردیها، ناراستیها، نامردمیها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند، چگونه بر سفرهی شما، با کاسهیی خوراک و تکهای نان مینشیند و
بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد، و در دکان شما کفههای ترازویتان را میزان میکند
و "در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند"...
مگر از زندگی چه میخواهید،
که در خدایی خدا یافت نمیشود، که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود، که به نفرت پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود که به خلاف پناه میبرید؟
قلبهایتان را از حقارت کینه تهی کنیدو با عظمت عشق پر کنید.
زیرا که عشق چون عقاب است. بالا میپرد و دور... بی اعتنا به حقیران ِ در روح.
کینه چون لاشخور و کرکس است. کوتاه میپرد و سنگین. جز مردار به هیچ چیز نمیاندیشد.
بـرای عاشق، ناب ترین، شور است و زندگی و نشاط.
برای لاشخور،خوبترین،جسدی ست متلاشی ...
از خودمون می پرسیدیم
چه اتفاقی افتاده که آسمونیا میخوان خودشونو به زمین برسونن؟....
و امسال فهمیدیم اونا به پیشواز حضور مسافری میان که زمینو
با گامهای مهربونش نوازش کرد تا سفرشو از خودش به خدا شروع کنه ....