سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

جاده مرا صدا می زند ....

راه مرا می خواند.....

بگذار بخواند! من کوله بار خویش را بسته ام!

پس....قدم در راه خواهم گذاشت ؛

پا به پای جاده خواهم رفت ؛

هم نفس با ثانیه ها، خواهم دوید...

و می دانم که این راه

راهی است پر از چاه،

پر از کوره راه،

پر از پستی،

پر از بلندی،

پر از فراز،

پر از نشیب......

و پر از با تو بودن و پر از بی تو بودن!

و می خواهم که عاجزانه از تو بخواهم تا راهنمای من گردی ...

و مونس و انیس و یار من شوی ؛

که محتاج ام به راهنمایی تو؛ در این راه پر از بی راهه ی زندگی ....

پس مرا به سوی خویش بخوان

و از آستان بلندت مران!

بگذار که زندگی هر چه می خواهد بکند و شیطان هر قدر که می تواند؛

چه غم؟!

که من رویین روانم ؛ به یمن اکسیر نام اعظم تو.....

پس با نام تو _ که زیبا ترین نام عالم است برای من _ گام در راه خواهم گذاشت .....

و تو را می خوانم .... و تو را خواهم خواند

و تو را می گویم .... و تو را خواهم گفت

که نام تو

گره گشای کورترین گره های عالم است برای من!

ای انتهای تمامی جاده های بی انتها ....

مهدی جان!


نوشته شده در سه شنبه 86/6/6ساعت 1:22 عصر توسط | نظرات ( ) |