بر و بچز دبیرستان روشنگر
به نام خدا جماعت سلام. برای سومین بار می نویسم که اول ودوم مرداد کجابودیم وچه گذشت... بریم سراصل مطلب... به ماگفتن توی روشنگر شهرک غرب یه همایشی هست و.... قرار شد ساعت 7صبح روز دوشنبه 1مرداد ما دم درمدرسه باشیم که ماروببرن...ماهم رأس ساعت 7اونجابودیم....ولی خب ،ازاونجایی که مااین ملت رو می شناسیم و هرجایی می خوایم بامدرسه بریم دست کم نیم ساعت باتأخیر حرکت کنیم ،مینی بوس- که برای اون همه آدم گرفته بودند و توی هر صندلی سه نفر نشسته بودند- تازه ساعت 7.45مدرسه رو به قصد شهرک غرب ترک کرد!...نکته قابل توجه هم این بود که مراسم ساعت 8شروع می شد...یعنی یه جورایی تنها چاره ی ما پرواز بود که اونم مقدور نبود! ولی بعداز ایشون حرفهای خانم دکترعبدالباقی که از روشنگریهای اصیل مدرسه ی خودمون هم بوده خیلی قشنگ بود... سخنران بعدی قرار بود آقای مهندس امیرحسین بانکی باشه که می گفتند پروازشون انجام نشده وبرنامه رو با خانم دکتر مهناز امیرخانی عوض کردند...حرفای ایشون هم نسبتاًجالب بود... دیگه ساعت حدودهای 12.15-12.30بود که گفتند برید نماز وبعدش هم بفرمایید خونه هاتون. توی ماشین که سوار شدیم کلی باهامون اتمام حجت کردند که فردا رأس 7 راه می افتیم ودیرنکنید که جا می مونید واینا.هی ما گفتیم بابا 7راه نمی افتید ...7.30خیرشوببینید .گفتند نه!!!!7.30خیلی دیره و به برنامه نمی رسیم وازاین حرفها...ماهم گفتیم باشه.این خط ،این نشون. نشون به همون نشون که فرداش ما تا ساعت 7.30مدرسه تشریف داشتیم و دوباره بانیم ساعت تأخیر راه افتادیم!!!...روشنگره دیگه...سوئیس نیست که همه چیش آن تایم باشه...خدائیش ماچه توقعات بی خودی ماداریماااا... خلااااصه... خوشبختانه این دفعه به موقع رسیدیم... سخنران آول آقای بانکی بود...الحق خیلی باحال درباره ی ارتباط دختروپسرحرف زد...خیلی قشنگ وتأثیرگذار بود...لهجه ی شیرین اصفهانیش هم که دیگه نورعلی نور بود... اما تادلتون بخواد سر سخنران بعدی -که اسمشو نمی برم چون غیبت می شه-حوصله مون سر رفت... نصفی از بچه ها که بیرون از سالن بودند ...اون نصف دیگه هم که داخل سالن بودند اکثریت مثل بقل دستی عزیز بنده حلیا خانم خواب تشریف داشتند!!!... ماهم به طریقی سرخومون رو گرم کرده بودیم که خوابمون نبره.آخه تقصیر خوده ناطق بود.بابا به ماگفته بودند موضوع درباره ی ((حضور درغیبت)) هست...اون وقت ایشون درباره ی عشق و ولایت و این چیزها می گفت.ازاون گذشته قراربود تا ساعت 10.20 صحبت کنه ولی تا 10.50ادامه داد...تازه 10.50که شد از مسئولین پرسید:من چقدر وقت دارم؟!!!...ماهم که از 10.20تا 10.45وقت پذیرایی مون بود،هی حرص خوردیم وموهای خودمون رو کشیدیم که چرا هیشکی هیچی بهش نمی گه؟! وقتی بابستنی ازمون پذیرایی کردند و زمان آنتراک تموم شد گفتند که انتظارها به سررسید وجناب حجةالاسلام شهاب مرادی نزول اجلال فرمودند تا به قول خانم مجری درباره ی موضوع دلنشین وشیرین ازدواج حرف بزنند...حالا اینکه این خانم از ازدواج چه خیری دیده بود که اینطور با شور وهیجان ازش حرف می زد نکته ی مجهول ودرعین حال جالبی بود!! من درباره ی اصل حرفهای آقای مرادی چیزی نمی گم...چون خود ستاد برگزاری! وعده داده که صدای سخنرانها رو روی سایت(البته سایت که چه عرض کنم؟!) جوان 5 قرارمی ده.من دیگه ازاونش می گذرم وفقط به اتفاقات حاشیه ای وموارد خنده داروجالبش می پردازم. همون اول اول خانم کیوان پرسیدند این شهاب مرادی چی داره که همه طرفدارش هستند؟...منم ایشون رو ارجاع دادم که برنامه اش باشهیدی فرد توی شبکه ی دو. ولی وقتی بااولین اقدام آقای مرادی سالن از خنده ی بچه ها منفجر شد خود خانم کیوان اعتراف کردند که جواب سؤالشون رو گرفتند. آخه اومد پشت میز وایساد و گفت نمی شینم چون به جمعیت تسلط ندارم .بعد یهو صندلیشو بقل کرد واز سن رفت بالا که اونجا بشینه...بعدش مسئولین هم دیدن خیلی ضایع شد پاشدن براش میز بردن...ایشون که اون بالا نشستن دیگه چیزی از اسلایدهایی که نشون می دادند پیدا نبود برای همین این بخش ماجراهم کات شد.بعد اون بالا نور کم بود....کلیه پروژکتور های سن رو هم روشن کردند وخلاصه کل سیستم دکوراسیون بهم ریخت....ماهم تنها کاری که می تونستیم بکنیم این بود که دلامون رو بگیریم وبخندیم!! بعدش دیگه مثلاًبحث شروع شد!...سرجمع شاید 10تاجمله ی جدی هم ایرارد نفرمودند!!...اینقدر شوخی کرد وبچه ها رو دست انداخت که دیگه ما نای خندیدن نداشتیم... ولی کلاًخیلی قشنگ حرف زد ...بحث چنان گرفت که جمعیت خواهان ادامه مباحث شدند وآقای مرادی هم بحث مجدد تنها باهمین جمع رو پذیرفت.فقط ای کاش یکم سؤالهای بچه هارو بیشتر جدی می گرفت ویه ذره بحث جدی تر می شد...اینجوری خیلی بیشتر استفاده می کردیم... اوه!یه چیزی یادم اومد.وقتی بچه ها سؤالهاشون رو می نوشتن و به دست آقای مرادی می رسوندن کافی بود کمی دست خطش مشکل دار باشه...ایشون هم خیلی قشنگ از خجالت طرف درمیومدن...دفعه اول ودوم یه جمله ای رو نثار صاحبان این خطها کردند که دفعه ی سوم صدای خانم حدادیان رو درآورد برق خشم ایشون آقای مرادی رو گرفت...اون بنده خدا هم درحالیکه بااحترام به سمت خانم حدادیان می رفت می گفت:حاج خانم!من کوچیک شمام!!...توروخدا شما می تونید این خط رو بخونید؟...نامه رو داد دست خانم حدادیان و ایشون هم براش خوندند و یه حال اساسی به همه ی ما دادند!!!...خلاصه تاآخر جلسه ابهت این حاج خانم دوست داشتنی ما جناب مرادی رو گرفت وایشون رو سخت مجذوب خودش کرد. من نمی دونم ایشون ساعت نداشت یا می خواست به هرنحوی شده مدرسه رو مجبور کنه تا به ما ناهار بده؟!...هرچی بود که جلسه باید ساعت 12.15تموم می شد اما ایشون تا 13.10ادامه داد وتازه وقتی نگاهش به ساعت سالن افتاد گفت:من 11ساعت اندی تا 12شب که قولش رو داده بودم وقت دارم ودوباره صدای خنده ی بچه ها بلند شد. دیگه نهایتاً یه برگه ای بهشون رسید وخواستار خاتمه ی جلسه شد و ایشون هم لاجرم مارو به خدا سپرد... منابع موثق می گن که بعدازجلسه هم خانم حدادیان وجعیت همراه رایزنی های لازم رو برای ادامه مباحث باایشون انجام دادند که اگر می خواید ببینید جریان چطور شد باید مرتب از طریق جوان 5 پیگیر باشید تا خبرشو بدن...البته ما از پشت درهای نیمه باز عکسی رو از لحظات رایزنی به عنوان مدرک انداختیم! ساعت حدوداً 13.40بود که ما دوباره سوار همون مینی بوس معروف شدیم و حرکت کردیم.توی راه هم هرچی به خانم کیوان گفتیم ناهار می خوایم گفتند که پول ندارم!!...البته فکرکنم یادشون رفته بود که دروغگو دشمن خداست!!! برای دیدن سایت خود آقای مرادی هم می تونید اینجا کلیک کنید.خوندن یادداشتهاشون رو شدیداًتوصیه می کنم. اوه!دستهام کف کرد... دیگه برای یه چند وقتی براون نوشتماااا... برید حالشو ببرید... تابعد...
خلاصه پاشید بیاید مدرسه که ببریمتون اونجا!
خلاصه تارسیدیم اونجاو رفتیم تو، مراسم افتتاحیه وچیزی حدود نیمی از حرفهای سخنران اول گذشته بود...توی جدولی که بهمون داده بودند نوشته بود اسم این آقای سخنران دکترمجید شاه حسینی هست.می خواست درباره ی هویت حرف بزنه اما اینقدر خارجی صحبت می کرد که ماازهر 5تاکلمه ماکزیمم یکیشو اونم بامشورت همدیگه می فهمیدیم!...اصلاًنمی دونستیم سکولاریسم وپلورالیزم وهرمنوتیک و ...اسم غذائه؟مارک لباسه؟چیه؟