سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

سلام امروز میخوام براتون یه قصه بگم آماده اید بشنوید؟

یکی بود یکی نبود اونی که بود من بودم و اونی که نبود تو بودی . از اون روزکه کنار بوته گل سرخ با هم دیگه عهد بستیم که تا آخر دنیا با هم باشیم من می دونستم که تو سر قولت نمی مونی و منو تنها میذاری ولی همون موقع به خودم گفتم بابا ول کن این حرفا چیه! مگه میشه اون تنهات بذاره؟ امکان نداره . اونقدر امیدوار بودم که حتی تو خوابم نمی دیدم که یه روز تنهاشم حتی فکرشم نمیکردم اینقدر بی معرفت باشی اما....................... دیروز که اومدم سر خاکت ویکی از همون رزایی رو که کنارش با هم عهد کرده بودیم رو برات آوردم تازه فهمیدم تو واقعاً منو تنها گذاشتی و رفتی ولی اینو مطمئن باش یه روز تو یه دنیای بهتر به من میرسیم ودیگه نمی ذارم تنهام بذاری اینو بهت قول میدم........

 

اینم خودم نوشتما ! ولی نمیگم برا کی تا دوباره کامنتام زیاد شه !!!

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/5/10ساعت 12:22 صبح توسط | نظرات ( ) |