بر و بچز دبیرستان روشنگر
·بازهم مترسک وتنهایی ·صدای باد می آید. ·مترسک باز می خندد ·و موهای همه پوشالی خود را میان بهت گندمزار ·به سمت باد می راند. ·مترسک خوب می داند که جرمش پوشش تن نیست ·که رنگ کهنگی دارد ·ولی شاید همین صورت که نوری از صداقت یا وفا در آن نمی باشد ·زمانی مایه این تک پریدن ها شده ·که دیگر این کلاغان هم سراغ از او نمی گیرند ·مترسک باز می گوید : ·که شاید قلب من مانند گندمزار از جنس طلا باشد ·و لیکن خوب می داند که آن هم پرز پوشال است ·و خود خالی است ·هنوزم باد می آید: ·به امید درو در آخر خرداد ·مترسک باز می خندد