سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

 

با نام خدا

 

پوست سیب ، پوست گلابی یا پوست خیار خاصیت دارند اما هرگز خاصیت سیب و گلابی و خیار را ندارند.

تازه اگر هم خاصیتی دارند از همان سیب و گلابی و خیار است .

و حکایت واژه و الفاظ قرآنی نسبت به معنا و مفهوم آنها همان حکایت پوست و سیب است.

خواندن واژه ها و الفاظ ، هزار البته که نافع و مفید است و سود مند و ثمر بخش ، اما واژه ها کجا و معانی آنها کجا!!

کسی که رحل را پیش رو گذاشته و قرآن را بر آن نهاده و تنها به مرور و خواندن واژه ها بسنده میکند ، همچون کسی است که بشقابی از پوستهای سیب سرخ پیش رو دارد و مصرف میکند!

و راستی ، پوست کجا و مغز کجا ؟ لفظ کجا و معنا کجا ؟

پوست سیب و خود سیب چیزی شبیه پوست گوسفند و گوشت آن است ، با گوشت است که می توان تغذیه کرد و رشد نمود و نیازهای بدن را تامین و تضمین نمود و انرژی و نیرو گرفت ، اما با پوست نه!

البته پوست منفعت بسیار خود را دارد ، با پوست میتوان دف ساخت و یا طبل و از آنها صداهایی خوش و طرب انگیز پدید آورد اما این تنها گوش نواز است بی آنکه برای جان و دل رشدی در پی داشته باشد .

و الفاظ قرآن چیزی شبیه همان پوست خواهد بود ، البته می توان با آنها نغماتی دلنشین و آهنگهایی خوش پدید آورد و می توان با آنها عبدالباسط و یا منشاوی و یا حصری شد اما سلمان و ابوذر و مقداد نه ، زیرا که آهنگ جان را فربه و نیرو مند نخواهد ساخت .

اینجاست که گفته اند قرآن را نه قرائت بلکه تلاوت کنید!

و تلاوت در زبان عربی به معنای چیزی در کنار چیزی قرار دادن است

یعنی کسی که الفاظ را مرور میکند باید چیزی در کنار آن قرار دهد و آن توجه به معناست ، وگرنه مثل کسی میماند که تنها پیاله های خالی از شراب را سر می کشد!

از پیاله یاد کردم چون در اشعار عارفانی مثل حافظ ، آیات قرآنی همچون پیاله اند و معانی و مفاهیم آنها همچون شراب ، این است که می گفت و چه خوش می گفت:

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

یا به جای آنکه بگوید قرآن را با کفنم همراه کنید میگفت:

پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر

به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز

و گاه هم از آن به صـراحی _ یعنی جام شراب _ یاد می کرد ، و می گفت : قرآن برای من صراحی و جامی از شراب است که در خلوت و خلوت خانه خود آن را سر میکشم اما مردم آن را دفتر و کتاب می انگارند .

صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند

و صائب هم می گفت :

بگذار ز کف سبحه و بردار صراحی

یک چند چنان بودی و یک چند چنین باش

 

به نقل ازحجت الاسلام محمد رضا رنجبر

 


نوشته شده در دوشنبه 86/5/29ساعت 12:17 صبح توسط | نظرات ( ) |