سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

یه روزی عشق و دیوونگی و محبت و فضولی داشتن قایم باشک بازی می کردن. نوبت به دیوونگی که رسید،همه رو پیدا کرد اما هرچه گشت اثری از عشق نبود.  فضولی متوجه شد که عشق پشت یک بوته گل سرخ قایم شده،دیوونگی را خبر کرد و صدای فریاد عشق بلند شد. وقتی به سراغش رفتند،دیدند چشمانش کورشده است و دیوونگی که خودش را مقصر می دونست، تصمیم گرفت همیشه عشق را همراهی کند و از اون روز به بعد،وقتی که عشق به سراغ کسی میره،چون دیوونه س و چون کوره بدیهای معشوقشو نمی بینه.


نوشته شده در دوشنبه 86/5/22ساعت 10:2 عصر توسط | نظرات ( ) |

قبل از هر چیز یک توضیح بدهکارم زیرا که نتوانستم چند روزی مطلب بدم آن هم به خاطر اینکه خدا قسمت کردوما چند روزی رفتیم مشهد.خداقسمتتان کند خیلی خوب بود از طرف همتان نایب زیاره بودم.

«پیامبر اکرم(ص):بهترین نوع صدقه دوستی دادن بین دو نفر است.»

«تو ودشمنت هر دو دوست خواهید بود آنگاه که هردو بمیرید»                        جبران خلیل جبران

«درختان شعری هستند که زمین بر صفحه آسمان می نویسد.ما درختان را می اندازیم واز آنها کاغذهایی می سازیم تا بی چیزی خویش را بر آنها ثبت کنیم.»                                                                جبران خلیل جبران

 


نوشته شده در دوشنبه 86/5/22ساعت 6:13 عصر توسط زینب| نظرات ( ) |

 

یه سلام نو ؛ میخوام براتون یه قصه رو توی چند تا یادداشت بذارم فقط خدا کنه خوشتون بیاد و حوصلتون سر نره! اینم یه کاریه دیگه....

صلیبی برای ابوالفضل(ع)

 

اولین باری بود که به دیدار آقا مشرف می شد، سر از پا نمی شناخت اشکهایی که در راه ریخته بود صورتش را تر کرده بود و نگاهش در سرتاسر راه در پی دو گلدسته ی آجری حرم ابوالفضل می گشت ، دو گلدسته ای که هنوز هم سروری حسین را بر برادرش آشکارا فریاد می زد.

وارد بین الحرمین شد؛خاکی که از بهشت برای پاکی زمین بین دو سرور قرار داشت و دل عشاق را از دل عباس به دل حسین پیوند می زد. دستانش دیگرتوان اینکه بتواند چرخ را به جلو هدایت کند نداشت ؛ همان گوشه جایی ایستاد تا کمی آرام گیرد ، هنوز هم شانه هایش از شدت گریه آشکارا می لرزید.

به عاشقانی که سراسیمه وارد حرم عباس می شدند چشم دوخت، آیا او هم می توانست به داخل برود؟

تنهای تنها در کنار درب ورودی حرم به تمثالی که از حضرت عباس بر روی کاشیهای دیوار نقاشی شده بود چشم دوخت و به یاد عهدش افتاد ، عهدی که او را از وطنش تا میان دجله و فرات راهی کرده بود.

چشمانش را بست و به آن روز فکر کرد.

به روزی که دیگر از اسارت در بند این چرخ خسته شده بود ، پاهایش دیدار زمین را از او طلب می کردند ولی او شرمگین سر به زیر انداخته بود و به این فکر می کرد که آیا باز هم می تواند پا بر زمین بنهد ؟

صلیبی را که به گردن داشت فشرد و از اعماق وجودش آهی سرد برآورد.

 


نوشته شده در دوشنبه 86/5/22ساعت 1:24 صبح توسط | نظرات ( ) |


نوشته شده در یکشنبه 86/5/21ساعت 10:37 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

شما چند نفر و ما چندین میلیون نفر!!!!

فکر کرده اید هر چه که بسازید و بفرستید روی آنتن مردم، شاهکار شده؟؟؟؟
خداییش ما رو سر کار گذاشته اید یا خودتان را ؟؟؟؟؟
فیلم های بی مزه و با موضوع های صد تا یه غاز!!!!
فکر کرده اید که چه؟؟؟

1. منظورمان سریال ما چند نفر بود.........این چند نفر

2. که فکر کرده اید می توانید با آن بازیگرهای شاهکار  یک سالن مو و فشن راه بیندازید؟؟؟ یا اینکه خواسته اید فرهنگ و تمدن ایرانی ها را به رخ بکشید؟؟؟
یا شاید خواسته اید مشکلات جوان ها یا مشکلات هنرمندان جوان(!) را نشان بدهید!!!!!!

3. موضوع سریال مشکلات خیلی خیلی زیادی داره و اصلا مخاطب را جذب نمی کند...
یعنی شاید مخاطب فقط برای پر کردن وقت خالی خودش بشینه پای این سریال. حداقل نظر من اینه.

4. چرا شخصیت ها را اینقدر احمق جلوه داده اند که یعنی بین همه ی شخصیت ها
تنها افراسیاب یه چیزی سرش میشه...

5. چرا افراسیاب را اینقدر غول جلوه داده ید یعنی کسانی که از خارج میان اینقدر بی مرامند؟؟؟

6. چرا در خانواده روزبه اینقدر تناقض بین تیپ های افراد خانواده وجود داره؟؟؟
روزبه که زده رو دست هر چی تیپه...
مادر روزبه مانتویی.....
خواهر روزبه بسیار نجیب و با حجاب است به طوریکه آنقدر ارتباط عرفانی با خدا داره...
فکر کنم همچنین چیزی به ندرت بین خانواده ها وجود داره.........

7. این آقای افراسیاب خوش تیپ اینقدر آب معدنی می خوره دل درد نمی گیره؟؟؟؟

8. چرا پدر روزبه رو همچنین آدم بی خیال و بی توجه نسبت به اطراف نشون داده اند؟؟؟

9. انتخاب بازیگرها بسیار بد انجام شده...... حتی یک بازیگر نیست که آدم به خاطر اون بشینه پای سریال........

10. به نظر من اسم سریال هیچ ربطی به موضوع نداره... به نظر من باید اسمشو می ذاشتن : "داستان های سهراب و غولی به نام افراسیاب"

11. این آقای سهراب اصلا حس بازیگری ندارن با اون چشم های بی حرکت و سردش...

12. مادر سهراب خداییش خیلی خوب مونده که همچنین پسر بزرگی (برادر سهراب) داره. که من اول فک کردم شوهرشه.

13. چرا مادر سهراب اونقدر لهجه ی غلیظ جنوبی داره ولی حتی پسر بزرگش هم یه خورده لهجه نداره؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!

14. چرا سهراب دو روزه اینقدر معتاد شده که انگار ده ساله این کاره است...
              
          
              

  نتیجه می گیریم که کارگردان حوصله اش سر رفته بود وخواسته 
     یه کاری انجام بده دیگه!!!!!!!!!!
  دمتون گرم
   خسته نباشید!!!!!!!!
         البته این ها فقط نظرات من هستند شاید خیلی ها طرفدار این  فیلم باشند
                   اگر نظری دارید که منو توجیح کنید لطف کنید..........


نوشته شده در یکشنبه 86/5/21ساعت 3:21 عصر توسط | نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >