سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

 

 

 

چهارشنبه بود. ما هم دلمون رو به این خوش کرده یودیم که خانم عبداللهی دیروز خدافظی کرده و امتحان به احتمال بسیار زیاد پر!!!!!!!!

زنگ اول دوم تجربی ها هندسه داشتند.پی گیر شدیم ببینیم کی اومده سرشون که با خبردار شدیم  گویا معلم نداشتند. داشتیم از خوشحالی لغو امتحان در پوست خود نمی گنجیدیم(!) که ای دل غافل دیدیم خود خود خود خانم عبداللهی داره می ره سر الف ها!!!!!!!!

دیگه داشتیم سکته هه رو می زدیم که شنیدیم الف ها سر کلاسشون دارن از خنده می میرن حالا چه خبره رو باید صبر می کردیم تا زنگ بخوره.

ما که هیچی از شیمی نفهمیدیم بقیه رو نمی دونم. زنگ بعد ورزش داشتیم ما هم چون ورزشمون با الف هاست می تونستیم حسابی تخلیه اطلاعاتی شون کنیم.

 

 

 

بابا باور کنین خودش بود. خود خود خود خودش. عین خودش می خندید عین خودش راه می رفت عین خودش حرف می زد عین خودش....

من یکی که نمی تونستم باور کنم که منو نشناسه...خوب مگه می شه دو نفر این قدر به هم شبیه باشند حتی اگه خواهر باشند و اگه هم حتی تر(!) دوقلو باشند.

آره دیگه خواهر دوقلوی خانم عبداللهی بود همونی که تجربی خونده و طبق اطلاعات غیر موثق الآن دکتر.

بنده خدا وقتی اومد سر ما تا 5دقیقه که فقط ما داشتیم می خندیدیم بعدشم که جرئت نمی کرد اصلا حرف بزنه.

الف ها می گفتن وقتی داره حرف می زنه چشماتون رو ببندین فکر می کنین خودش که اومده....

اول یک کلمه گفت" بچه ها ساکت باشین" که ما شدت خنده مون زیاد تر شد بعد هم سریع اضافه کرد که"من صدام خیلی شبیه خواهرم" والا یه چی از خیلی هم بیشتر.. جدی میگم.

ما که می گفتیم"خانم عبداللهی جون من خودتونین دارین ما را سر کار می ذارین" "خانم عبداللهی یعنی شما ما رو نمی شناسین؟"اگه مطمئن نبودیم خانم عبداللهی اون لحظه مکه اند که واقعا هیچکی باورش نمی شد...

 

 

 

خدایا چه جوری می شه دونفر این قدر شبیه هم باشن؟

 

پ.ن:امتحان دین و زندگی مون افتاد واسه یکشنبه(یه همت چند تا از بچه ها) 

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 86/9/16ساعت 3:53 عصر توسط مرضیه| نظرات ( ) |

جمیعاً سلام

طبق معمول جز خودمون کسی تبریک نمی گه...

عادت کردیم دیگه!

بروبچز روز داشنجو مبارک!!

یعنی ارزش ما از روز جهانی کودک و تلویزیون هم کمتره !!!!حال کنید!!

پی نوشت:

خواهشاً بعد چهار سال اینجوری جو گیر نشید و...

 

جو گیر نشید لطفاً!

ازاین لحاظ هم مراقب خودتون باشید!!!

خلاصه که مواظب باشید روشنگری(!!!!)برخورد کنید!!!

بازهم تبریک!!(عقده ای شدیم رفت!)


نوشته شده در جمعه 86/9/16ساعت 11:55 صبح توسط فاطمه| نظرات ( ) |

 

یه خبر باحال دارم

ولی الآن اصلا وقت ندارم فردا خانم حبیبی قرار 5تا درس دین زندگی رو ازمون امتحان بگیره

با عرض شرمندگی بمونید تو خماریش تا خبر را در یک فرصت مناسب و به طور مفصل به اطلاع همه برسونم.چ

آ(خه می ترسم بعدا که گفتم بگین چقدر از دنیا عقبی)

فعلا بای!!!!


نوشته شده در چهارشنبه 86/9/14ساعت 4:51 عصر توسط مرضیه| نظرات ( ) |

 

خبر خبر خبر

خبرهایی که شنیدنش خالی از لطف نیست

هیچکی که نیمد از ما در مورد عقد آبجی مون خبر بگیره ما هم خوب دیگه بگذریم...

شماها که تو مدرسه نیستین خیلی باید از من متشکر باشین که این خبرها را بهتون می دم ها!!!

جون من اگه هم شنیدین ضد حال نباشین

خانم عبداللهی ان شاءالله عازم مکه اند (به جا می یارین که؟) و همچنین خانم اصغری هم قرار یه ماهی مدرسه را ترک کنند و برن خانه ی خدا...

خوب دیگه تا همین جا بسه بقیه رو دیگه بعدا می گم

آخه نه که نگران سلامتی تونم!!!!!!!!!

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 86/9/13ساعت 3:39 عصر توسط مرضیه| نظرات ( ) |

         

کلاغ پر

مسعود پر

آبجی ما هم پر

                                                                                                     در ظل توجهات حضرت امام عصر (عج)

راضیه و  حسین

زندگی رسم خوشایندی است

ما گره خواهیم زد

دل ها را با عشق              زندگی را با مهر

ما به یک آینه یک بستگی پاک قناعت داریم

مقدمتان را گرامی میداریم

خلیلیان        آرین

 

به همین مناسبت(!) مجلس شادی برگزار خواهیم کرد که از حضور همه ی عزیزان در مراسم معذوریم

برای اطلاعات بیشتر به خودم(!)مراجعه کنید

 

 


نوشته شده در دوشنبه 86/9/12ساعت 4:24 عصر توسط مرضیه| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >