سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

 

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را؛

که مدتی ببُریدند و باز پیوستند....

                                                                     (سعدی)

سلام.

با بچه ها تصمیم گرفتیم یه روز همه دور هم جمع بشیم...

اینکه بچه های کدوم دوره هم هستیم مهم نیست...

مهم دوباره جمع شدنه...

ما تاریخ پنجشنبه 8مرداد رو مناسب دیدیم.

و چون محیط مدرسه به سختی دیگه پذیرای فارغ التحصیلا هست پیشنهاد مکانیمون هم پارک مادره...

به نظرماساعت10 اونجاباشیم خوبه!

نظرشماچیه؟

دیدن حداکثر تعداد بچه ها اتفاق خوبیه که امیدوارم توی این روز بیفته...پس دوستاتون رو خبر کنید....

پ ن:اگر تااون موقع هنوز هم امتحان دارید یه جوری هماهنگ کنید که چند ساعتی بتونیم ببینیمتون.بازهم اگر مشکلی هست میشه تاریخ رو با نظر اکثریت تغییر داد...

موافقین قیام کنند!!


نوشته شده در سه شنبه 88/4/23ساعت 4:34 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

 

روز تولد انسانها در هیچ تقویمی یافت نمیشود ، چرا که فقط

در قلب کسانی است که دوستمان دارند. . .

...

خانم پاکنهاد عزیز!

تولدتون خیلی خیلی خیلی مبارک...

ایشالاکه سالهای سال در کانون گرم خانواده و کنار دختر شیرین و دوست داشتیتون شاد و خوشبخت سربلند باشید...

هرچند که یه مقدار دیر شده ولی تبریک بچه های روشنگر رو از این طریق هم بپذیرید...

 

پ ن:خانم پاکنهادجان یک دنیا شرمنده!گرچه همون روز تولدتون تبریک گفتم ولی چون سفر بودم پستش به تأخیر افتاد...

بازهم تبریک...

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/4/17ساعت 3:19 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

سلام!

می خوام توی این بلوای انتخابات و خوددرگیری ها ودگر درگیری ها به یه تولد دعوتت کنم!

صاحب خونه خواسته که یاد آور بشم تا کادو نیارید از کیک خبری نیست!

حالادیگه خود دانید!

خب...

بریم سر کارکتر اصلی این پست!

معصومه خانوم گل!

تولدت مبـــــــــــــــــــــارک

بگم؟بگم؟همون آرزوهای همیشگی رو بگم؟!

 دنیایی پراز سلامتی و سعادت و آرامش وسربلندی زیر سایه پدرومادر مهربونت رو برات آرزو می کنم(می کنیم!)

21امین بهار زندگیت پربرکت...

 

پ ن:دیر پست زدنم دوتا دلیل داشت!

1-امتحان کذایی امروزم و اینکه این پارسی بلاگ بامابازیش گرفته!دق داد تا این پست رو ثبت کرد!


نوشته شده در سه شنبه 88/3/26ساعت 9:39 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

به کی رأی می دید؟!

دلیلش رو هم بگید...

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 88/3/9ساعت 1:24 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

 

باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد
Open the windows, because of breeze is celebrating the birth of Acacias.
و بهار روی هر شاخه، کنار هر برگ شمع روشن کرده ست.
And spring on every branch, near each leaf …is lighting a candle.
همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند... کوچه یکپارچه آواز شده ست.
All swallows returned and yelled freshness…the ally is fulled with songs
و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست.
And the cherry tree decorated itself by the gift of the acacia’s celebration
باز کن پنجره را ای دوست
Friend , open the window
هیچ یادت هست که زمین را عطش وحشی سوخت؟
Do you remember  how the earth burned in a wild thirst?
برگ ها پژمردند...تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
How leaves faded… how thirst burned the liver of earth?
هیچ یادت هست توی تاریکی شب های بلند، سیلی سرما با تاک چه کرد؟
Do you remember in long dark nights, what the whips of cold wind did to the vine?
با سر و سینه ی گل های سپید، نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟هیچ یادت هست؟
Do you remember to the breasts of white flowers? what the violent wind did at midnight?
حالیا معجزه ی باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمن زار ببین
Lo, believe the miracle of rain and see generosity in the eyes of meads
و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ
And love in the soul of breeze in these narrow lanes
با همین دست تهی ... روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد !
With empty hands…is celebrating the birth of acacias!
خاک، جان یافته است تو چرا سنگ شدی؟
The earth has come to life again why are you sitting like stone?
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
Why are you so sad and unhappy?
باز کن پنجره ها را
Open the windows
و بهاران را باور کن.
And believe the springs..

 

"بهارتون مبارک" 


نوشته شده در چهارشنبه 87/12/28ساعت 6:12 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >