سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

 

سپاس وستایش دانشگاه آزاد راکه ترکش موجب بی مدرکی است و به کلاس اندرش مزید بی پولی...

هر ترمی که آغاز می شود موجب پرداخت زر است و چون به پایان می رسد سب ضرر!

پس در هر سال دوترم موجود و بر هر ترمی شهریه ای واجب..

 از جیب و جان که بر آید کز عهده ی خرجش به در آید!!


نوشته شده در چهارشنبه 86/5/24ساعت 1:0 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

 

دختری از سختیهای زندگی به پدرش گله می کرد .
از مبارزه خسته بود ، نمی دانست چه کند ، بلافاصله بعد ازا ینکه یک مشکل را حل شده می دید مشکل دیگری سرراهش آشکارمی شد و قصد داشت خود را تسلیم زندگی کند.
پدرکه آشپز ماهری بود اورا به آشپزخانه برد. سه قابلمه را پرازآب کرد و آنها راجوشاند.

سپس دراولی تعدادی هویج ، دردومی تعدادی تخم مرغ و دردیگری مقداری قهوه قرارداد و بدون اینکه حرفی بزند چند دقیقه منتظر ماند.

دخترهم متعجب و بی صبرانه منتظر بود . تقریبا پس از20 دقیقه ، پدر اجاق گاز را خاموش کرد ، هویجها و تخم مرغها را درکاسه گذاشت و قهوه را در فنجانی ریخت.

سپس رو به دختر کرد و پرسید :عزیزم چه می بینی؟
دخترهم درپاسخ گفت : هویج ، تخم مرغ و قهوه. پدرازدخترخواست هرکدام از آنها را لمس کند.
هویجها نرم و لطیف بودند و تخم مرغها پس ازشکستن و پوست کندن ، سخت شده بودند.
درآخر پدر از او خواست که قهوه را ببوید.

دختر دلیل این کاررا سؤال کرد و پاسخ شنید : دخترم هرکدام از آنها درشرایط ناگواریکسانی درآب جوش قرارگرفتند ولی ازخود رفتارهای متفاوتی بروز دادند.هویجهای سخت و محکم ، نرم و ضعیف شدند.
پوسته های نازک و مایع درون تخم مرغها سخت شدند ولی دانه های قهوه توانستند ماهیت آب را تغییر دهند.

سپس پدر از دخترش پرسید :حالا تو دخترم وقتی درزندگی با مشکلی روبرو می شوی مثل کدامیک رفتار می کنی؟ هویج ، تخم مرغ یا قهوه؟؟؟...


نوشته شده در سه شنبه 86/5/23ساعت 2:30 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |


نوشته شده در یکشنبه 86/5/21ساعت 10:37 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

چشم‌آبی‌ها در اولویت هستند!

خانواده‌ی فقیر سریال در یک خانه‌ی ویلایی حدودا پنج هزارمتری در
حوالی قلهک و یا زعفرانیه( که خدا تومن می‌ارزد) ساکنند. این ویلا باغ

دارد ولی باغبان ندارد. یکی از نشانه‌های بارز فقیر بودن ساکنین این‌است

که یکی از موزاییک‌های باغ حتما باید شکسته باشد!

برای صرفه‌جویی در تعداد بازیگران بهتر است از همان اول پدر خانواده
مرده باشد و فقط به صورت عکسی روی دیوار نشان داده شود و یا اگر بودجه

باشد، پدر باشد، ولی در همان قسمت‌‌های اول به دیار باقی بشتابد.

حوض مدل قدیمی جلوی خانه از واجبات است که در عزا و عروسی کاربرد دارد.
گوسفند قربانی آخر سریال به شیر این حوض بسته خواهد شد.

با اینکه آشپزخانه‌ی بزرگی در ساختمان هست ولی برای نشان دادن فقر،

بهتر است ظرف‌ها حتما کنار همین حوض شسته ‌شوند. همین‌طور سبزیجات و

میوه‌ها!

جمیع اناث سریال دماغشان عمل کرده و سربالاست. 
گونه‌ها مصنوعی و ابروها شکاف داده شده تا دمشان به طرف بالا برود.

هزارتا عمل جراحی رو سراندرپای ساکنین خونه انجام شده اما مدام می نالندکه:
که خرج عمل قلب دختر خانواده را ندارند. یا پول ندارند برای پسر کوچک خانواده کتاب درسی بخرند.

پسر بزرگ خانواده حتما باید موهایش بلند و ژل‌زده باشد. چشم‌آبی‌ها برای
گرفتن این نقش ارجحیت دارند. برادر فقیر کفش‌های مارک‌دار نایک و آدیداس

اصل به پا دارد که ممکن است پاشنه‌هایش را برای نشان دادن بهتر فقر

خوابانده باشد. ساعت رادو یا تیسوت دستش باشد و از همه مهم‌تر، پسر بزرگ

خانواده حتما باید معتاد باشد!

دایی خانواده حتما پولدار است و گاهی که خانواده فقیر زیادی به خنسی
می‌خورد( بدهکاری زیاد به سوپرسر محل) یا قرار است برای دختر خانواده

خواستگار بیاید مثل سوپرمنی سرو کله‌اش پیدا می‌شود. زن‌دایی بهتر است

کمی بدجنس باشد و گاهی از کار دایی ممانعت کند تا قصه جذاب‌تر شود.

دایی باید حتما دستمال گردن زیر پیراهنش بسته باشد. آپارتمانش 150 متری و

اتوموبیلش پراید هم بود، بود! وقتی ما می‌گوییم خیلی پولدار است،

تماشاگر باور می‌کند.

مادر خانواده حتما باید شب و روز خیاطی کند.(بچه‌ها حتی اگر سی‌سالشان
باشد نباید سرکار بروند تا فقر بهتر نشان داده شود). چرخ خیاطی سینگر

قدیمی هندلی و بدون موتور برقی پیشنهاد می‌شود. گاهی مادر باید خوابش

ببرد روی چرخ و دخترش بیاید بیدارش کند و کمی همدیگر را بغل کنند.( گریه

را می‌گذاریم برای مرحله بعد).


پایان خوب و خوش سریال!

تصادفا(!) برای دختر خانواده خواستگار پولدار و تحصیل‌کرده و خوش‌تیپ و
همه‌چیزتمامی پیدا می‌شود که خبر از فقر و بی‌جهازی و ناراحتی دختر

ندارد. پدر و مادر پسر هم باید چشمشان دنبال زمین پنج‌هزار متری خانه باشد.

اینجاست که دختر و مادر باید بغل هم گریه کنند که وای اگر پسر بفهمد که
دختر عمل قلب می‌خواهد و یا جهیزیه ندارد می‌رود سراغ دختر دیگری و

دخترفقیر قصه‌ی ما بی‌شوهر می‌ماند.

با وجود گرانی گوشت و لپه و لیموعمانی و ... غذای خانوداه ‌ی فقیر
سریال همیشه خورش قیمه‌است با پلوی کیلویی دوهزار تومنی‌ که با زعفران(

مثقالی سیزده‌هزار تومن) و خلال بادام (دوازده هزار تومنی) به طور مبسوطی

تزئین شده و دایی قصه این غذا را به پیتزاهایی که بچه‌هایش سفارش

می‌دهند و غذاهای زن رژیمی‌اش ترجیح می‌دهد.

خواستگاری حتما باید چند بار تجدید شود و هر دفعه دسته‌گل داماد باید
به گوشه‌ای پرتاب شود تا نشان بدهند خانواده‌ی فقیر سریال بسیار غیرتمند

و مغرور هستند. اما وقتی خواستگار می‌رود می‌نشینند نقشه می‌چینند که

چطور او را کاملا به دام بیندازند!

خرج عمل دختر را خواستگار باید تأمین کند آن‌هم بدون اطلاع پدر و مادرش.
باید از گاوصندوق کارخانه‌ی پدر بدزدد یا طلاهای مادرش را کش برود و آب

کند.( دایی در این مرحله هیچکاره‌است).

اوج دراماتیک داستان وقتی‌ست که مادر و پدر خواستگار می‌فهمند که پسرشان
خرج عمل یک دختر فقیر مریض را داده آن‌هم از پول دزدی!

در این مرحله دختر و مادر و خواهر مرتب در بغل یکدیگر گریه سر می‌دهند و

پشت همدیگر را می‌مالند. این سکانس باید جوری بازی شود که تماشاگر به

هق‌هق بیفتد.

پسر معتاد خانواده به ناگاه به صرافت ترک اعتیاد می‌افتد و یک‌هو شزم
می‌شود . می‌رود الکی دو سه نفر را لت و پار می‌‌کند که نشان دهد خواهرش

چندان هم یتیم و بی‌کس نیست.

اینجاست که به کمک برادر و دایی قصه، پدر و مادر خواستگار متحول می‌شوند.
برادر را در کارخانه‌شان استخدام می‌کنند و یک بار دیگر با دلی شاد و لبی

خندان به خواستگاری دختر می‌روند.

روز عروسی خانه‌ی ویلایی با ریسه‌های لامپ با سرپوش پلاستیکی تزئین
شده. عده‌ای پسر غریبه مشغول چیدن میز و صندلی کرایه‌‌ای هستند. گوسفندی

بغل حوض به شیرآب بسته شده دایی دارد به او علف می‌دهد و در دیالوگی

می‌فهمیم که پولش را او داده. میوه‌ها در حوض غوطه‌ورند که همسایه‌ی سمت

چپی و سمت راستی با چادرهای کُدری که معلوم نیست تا حالا کجا بوده‌اند،

مشغول صید میوه‌ها با سبد پلاستیکی هستند.

عروس و داماد با بنز گل‌زده از راه می‌رسند و...

سریال صد قسمتی سیمای فقر به خوبی و خوشی به پایان می‌رسد و همه‌ی مردم

بعد از مدت‌ها شب سر راحت بر بالین می‌گذارند!!


پ ن1:همین جوری ملت رو سرکارمی ذارنددیگه! ...ماهم از زور بی کاری و بدبختی می شینیم نیگا می کنیم...یکی نیست بگه مگه هرچی این تلویزون نشون داد،-از سرود جمهوری اسلامی اول صبح تا برفکهای آخر شب- دیدنیه؟...والا به خدا نصف بیشترش چرت وپرته!...

پ ن2:پاشو از جلوی تلویزیون...این کنترل تلویزیون رو واگذار کن به بقیه وپاشو!نوارخالی گوش بدی سنگین تری...حداقل اینجوری فکرنمی کنی که بعضیا خیال می کنند گوشهای مخاطب درازومخملیه!


نوشته شده در جمعه 86/5/19ساعت 4:13 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

سلام .

تولد...تولد...

امروز تولد خانم نمازیه...

گویااینجا تا ما تبریک نگیم هیشکی به روی خودش نمیاره!

خب،ما(مایعنی منوبعضیا!)که قراره تا چندساعت دیگه خراب بشیم سرشون...ولی؛

به رسم ادب واحترام فرارسیدن چهل و...امین سالگرد تولدشون رو تبریک می گم...(ترسیدم  اگراون 3نقطه رو پرکنم امروز مجبور شم پشت در بشینم!)

 امیدوارم سالهای سال سایه شون بر سرآقای بیات!...حلیا جون وسباجون باشه...

باقی بقایتان...


اینم محض حالگیری مرضیه که التماس می کرد کسی پست جدید نزنه!


نوشته شده در سه شنبه 86/5/16ساعت 1:56 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

<   <<   21   22   23   24      >