سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

 

عیسی مسیح فرمود:

هرگاه به جشن عروسی دعوت میشوید بالای مجلس نشینیدزیرا ممکن است مهمانی مهمتر از شما بیاید وصاحب خانه از شما بخواهد که جایتان را به او بدهید .انگاه باید با شرمساری برخیزید ودر پایین مجلس بنشینید.

پس اول پایین مجلس بنشینید تاوقتی صاحب خانه شما راانجا بیند بیاید و شما را بالا ببرد.انگاه درحضور مهمانان سربلند خواهید شد.زیرا...

 هرکه بکوشد خود را بزرگ جلوه دهد خوار خواهد شد اما کسی که خود را فروتن سازد سربلند خواهد گردید.

پ ن1:دیگه به این دوتا طفل معصوم هم رحم نکردند...حالابازهی بگن سن ازدواج رفته بالا!!...


نوشته شده در دوشنبه 86/5/29ساعت 8:50 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

احتمال می دم که قبلاًخونده باشینش اما  خیلی برام دلنشین بود...حتی دوباره خوندش هم یه جورایی آدمو تکون می ده...

مردی خواب عجیبی دید . او در عالم رویا دید که نزد فرشتگان رفته و به کارهای آنها نگاه می کند هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند ، باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارند.

مرد از فرشته‌ای پرسید : شما دارید چکار می کنید ؟
فرشته در حالیکه داشت نامه ی را باز می کرد ، جواب داد : اینجا بخش دریافت است ، ما دعاها و تقاضاهای مردم زمین را که توسط فرشتگان به ملکوت می رسد به خداوند تحویل می دهیم.

مرد کمی جلوتر رفت . باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید : شماها چکار می کنید ؟

یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمات خداوند را توسط فرشتگان به بندگان زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته!! مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چکار می کنی و چرا بیکاری ؟ فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب تصدیق دعا بفرستند ولی تنها عده بسیار کمی جواب می دهند .

مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب تصدیق دعاهایشان را بفرستند ؟!
فرشته پاسخ داد : بسیار ساده است ، فقط کافیست بگویند :


خدایـــــــــا متشـکــــــــــــــــــرم!


نوشته شده در یکشنبه 86/5/28ساعت 12:32 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

(شنبه 27/5/1386 - 10:53 ع ) غریب اشنا
یکی عکس بچشو میزاره..یکی عکس بچه خواهرشو میزاره...یکی عکس پرندشون رو میزاره..یکی عکس گربشون رو میزاره..اقا ما که نه بچه داریم نه بچه خواهر نه حیوانات خانگی باید چی کار کنیم؟؟هان؟؟ این  چه وضعشه ؟؟؟اینجا مثلا یک وبلاگ وزین و ارزشی باید باشه!!  واقعا که ...... ای بابا..راستی این قالبتونم درست کنید.
پست الکترونیکی نشانی سایت
 

بابا خب راست می گه بنده ی خدا...

سبوحی جان شمادیگه لطف کن از امام حسین وحضرت عباس و آقای رنجبر واین چیزهاننویس...

بردبار توهم بارآخرت باشه از معجزات قرآن و تاریخ ایران می نویسی

زینب صدری یه بار حدیث بنویسی من می دونم وتو!

خانم پاکنهاد دیگه نبینم از هشدار منع استفاده از آدامس های حرام و حکایت وداستان کوتاه و ازاین جور چیزهای مستهجن بنویسیدااااا

این چه وضعشه آخه؟...یکم کارفرهنگی بکنید...چرا ارزشهارو گم کردید؟

به جای این چیزها کمی هم یه شماره شناسنامه ی فلان بازیگر و غذای مورد علاقه ی عمه ی زن فلان فوتبالیست بپزدازید...

این همه مباحث جالب وجوان پسند توی دنیا هست...حالا مگه چقدر اهمیت داره که تحت لوای نام روشنگری بودن یه چیزی هم بنویسید که وقتی آدرس وبلاگ می زنی برات بنویسه: مشترک گرامی! دسترسی به ابن سایت امکان پذیر نمی باشد

ازهمه مهمتر...تاعکس گوگوش و داریوش و ...هست مگه عقلتون کمه که عکس گربه وپرنده تون رو می ذارید...؟...اصلاًهمین خودمن یا خانم پاکنهاد چرابه این فکرنکردیم که عکس یه بچه ،حالا می خواد خواهر زاده ی من باشه یا دختر خانم پاکنهاد ، این وبلاگ رو از ارزشی بودن می ندازه...

من که جداًشرمنده این غریب  که ظاهراً خیلی خیلی آشنا ست شدم...حیف که اسم شریفشون مانع می شد اینقدر روشنفکرانه بنویسند وگرنه از دیدن نامشون خیلی خوشحال می شدم!


نوشته شده در یکشنبه 86/5/28ساعت 12:0 صبح توسط فاطمه| نظرات ( ) |

 

آرتور اشی (Arthur Ashe) قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خون آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال 1983 دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد.

او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: «چرا خدا تو را برای چنین بیماری دردناکی انتخاب کرد؟‌»

 آرتور در پاسخش نوشت:در دنیا، 50 میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند. 5 میلیون نفر یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند.500 هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند.50 هزار نفر پا به مسابقات می گذارند. 5 هزار نفر سرشناس می شوند. 50 نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدا می کنند، چهار نفر به نیمه نهایی می رسند و دو نفر به فینال ...
و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم خدایا چرا من؟ و امروز هم که از این بیماری رنج می کشم، نیز نمی گویم خدایا چرا من؟

 


نوشته شده در شنبه 86/5/27ساعت 12:33 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

 

روزی مردی مستجاب الدعوه پای کوهی نشسته بودکه به کوه نظری انداخت و گفت: خدایا این کوه رو برام تبدیل به طلا کن.

در یک چشم بر هم زدن کوه تبدیل به طلا شد.
مرد از دیدن این همه طلا به وجد آمد و دعا کرد: خدایا کور بشه هر کسی که از تو کم بخواد.

در همان لحظه هر دو چشم مرد کور شد.

 

 

 

پ ن1:نتیجه ی اخلاقی اینکه اگر ازخدا چیزی می خوای زیاد بخواه...یه جای خوندم که حتی نمک غذاتون رو هم از خدا طلب کنید...یعنی دیگه تااین حد!!

پ ن2:میلاد سیدالشهدا...قبله ی عشق همه دنیا(مسلمان وغیرمسلمان) وروز پاسدار بر همه شما و پاسداران حریم اسلام و جمهوری اسلامی مبارک باد...

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/5/25ساعت 8:0 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >