سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر


دو همسفر کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند. دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخو ا هیم .

 بنابراین دست به دعا شدند و برای این که ببینند دعای کدا م بهتر مستجاب می شود به گوشه ا ی از جزیره رفتند.

 

نخست، از خدا غذا خواستند . فردا مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد . اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت. هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت. مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزها یی که خواسته بود به او رسید.

 

مرد دوم هنوز هیچ نداشت. دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببر د . فردا کشتی ای آمد و در سمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیر ه برود و مرد دوم را همانجا رها کند . پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستها ی ا و پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است.

 

زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟ پاسخ داد : این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام. درخواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.

 ندا، مرد را سرزنش کر د : اشتباه می کنی . زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید. مرد با حیرت پرسید: از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟

 

ندا پاسخ داد: از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم!

 

*باید بدانیم که نعمت هامان حاصل درخواست های خود ما نیست، نتیجه دعا ی دیگران برا ی ماست.*


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 8:43 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |

 

من یه چهار دیواری دارم

و کاغذ و قلمی.

قلمی که گاه و بیگاه جور مرا می کشد

و حرفهای نا گفته ام را بر کاغذ می نویسد.

در آن لحظه قلمم مثل زبانم الکن نیست,

من من نمی کند  کم نمی آورد و ... می نویسد

شیوا  بی غلط و بدون بروز هر گونه احساسی.

وقتی می نویسم گونه هایم سرخ نمی شود

اشک هایم فرو نمی ریزند

عصبانی نمی شوم

صدایم هم نمی لرزد...

و کاغذ چه صبور نوشته هایم را گوش می دهد!

واکنشی از خشم در او نیست

نگاه عاقل اندر سفیه نمی اندازد

مرا به خاموشی وا نمی دارد

تنهایم نیز نمی گذارد...

در آخر من آرام و سبکبال به کاغذ می گویم :

"همه این ها را گفتم که بگویم گفتن بلد نیستم اما نوشتنم بد نیست..."

آنگاه کاغذ را به آب می سبارم

و آب می داند که آن را به چه کسی برساند...

و من دوباره به چهار دیواری ام باز می گردم

در بی قلمم و کاغذ صبوری دیگر...

 

من یک چهار دیواری دارم...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 11:6 صبح توسط | نظرات ( ) |

 

خداوندا تو گواه باش جوانی را برای جنگ با کفار می فرستم که در کمال و جمال و خلق و خوی شبیه ترین مردم به رسول توست. ما هرگاه مشتاق دیدار رسولت بودیم به او می نگریستیم

خداوندا برکات زمین را از آنان دریغ کن و جمعیت آنان را پراکنده ساز که اینان ما را دعوت کردند که به یاری ما برخیزند و اکنون بر ما می تازند و از کشتن ما هیچ ابایی ندارند.

به خدا سوگند بر عم تو سخت گران آید که تو او را بخوانی و او اجابت نکند یا اجابت او تو را سودی ندهد یا قاسم

پس از قاسم ، برادرانش ابوبکر عبدالله حسن و.........

 

 

مشک در دست راست شمشیر در دست دیگر

رد خونی بر خاک

مشک بر شانه ی چپ شمشیر در دست دیگر

رد خونی دیگر

مشک به دندان

این تیر ها که از آسمان می آیند دنبال چه می گردند؟

 

کمرم شکست، چاره ام کم شد!!

 

این انعکاس نور در کدام دریاست که آسمان را یک پارچه گلگون کرده است؟

 

 

فرزند شیرخوارش را می خواهد تا برای آخرین بار با او وداع کند

اما آیا تیر حرمله این فرصت را به او خواهد داد؟

تیری که بر گلویی می نشیند و سر خی فلق را به سیاهی می کشاند

 

 

کار بر حسین سخت آمده (شکیبایی به قضای تو دارم، ای زنده کننده ی مردگان میان من و این مردم حکم کن که بهترین داوری)

از آسمان تیر می بارد از شمشیر ها خون

شمشیرهایی که خون هفتاد نفر سیرشان نکرده است 

و حال به دنبال پیکر دیگری می گردند

 

خورشید بی رمق در انتهای افق پایین می رود  و جای خود را به سیاهی شب می دهد ...

شرمگین از بالا آمدن در این روز خونین!

شرنگین از نظاره ی این حادثه

روز عاشوراست

کربلا غوغاست

باغ گل لب تشنه و تنهاست

عشق اما همچنان با ماست

 

پ.ن:راستی خدا عزیزترین بنده شو چاک چاک کرد که ما فقط براش گریه کنیم؟

تا حالا یه بار فکر کردیم چرا....

 

 


نوشته شده در دوشنبه 86/11/1ساعت 3:40 عصر توسط مرضیه| نظرات ( ) |

<      1   2   3      >